گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
عقیده مریدان نانک[1665] شاه مذکور، و ذکر خلفای او[1666]







و امّا مریدان نانک مذکور را- چنانکه از معتمدان آن[1667] فرقه هنود شنیده‌ام- معتقد آن است که «نانک شاه» از قوم کهتری «بیدی» ولد «کالوداس» در سنه هشتصد و هشتاد و چهار (884) هجری مطابق هجدهم ماه «بیساکهه» از سنه یکهزار و پانصد و بیست و شش (1526) از جلوس «پیر بکر ماجت[1668]»- که راجه عظیم الشأنی[1669] از قوم هنود بوده است- در قریه «تلوندی[1670]» که بیست منزل از پنجاب فاصله دارد تولّد یافت، و تا هفتاد سال بزیست، و در سنه نهصد و پنجاه و چهار (954) هجری مطابق دهم ماه آسن[1671] از سنه پانصد و نود و شش (596) از جلوس راجه مذکور در قریه «دیوهر»- که دو منزل از پنجاب دور است فوت نمود، و از خوارق عاداتش افسانه‌ها نگارند، و از آن جمله است آنکه[1672] در سن پنج سالگی استاد خود را به علوم لدنیه ملزم ساخته معتقد و مرید خود نمود.
ص: 577
القصّه: از وی دو پسر به وجود آمدند: یکی «سری چند» نام[1673] که بلا ولد فوت شد، و دیگری «لکهی چند» که اولادش تا به حال موجود و به «صاحب‌زاده پنهم» معروفند، چون «نانک شاه» مذکور از پسران خود کسی را لایق خلافت ندید این منصب را به مریدان خود بخشید.
و مریدان او بر دو فرقه‌اند: یکی فرقه فقرا، و درویشان و در ایشان نیز دو شعبه[1674] است: یکی «ناگا» و دیگر «کودر پوش» که موسوم به «خلاصه» اند، و بسیاری از قوم هنود خصوص کهتری در این فرقه‌اند.
و فرقه دیگر: طایفه خالصه مشهور به «سکّه» اند، و در حیات «نانک[1675]» به‌جز آنکه از قوم کهتری و «مردانا[1676]» که از رقّاصان و ربابیان و مطربان از قوم مسلمین بود، شخص دیگر مرید او نگردید، دو مرید و خلفای او به تدریج باعث رونق و رواج مذهب او شدند، و نانک مذکور حروف و الفاظ چندی را به اسلوب و وضع هندی ایجاد کرده آنها را «گور و مکهی» می‌نامند، و به همان حروف کلمات «نانکیه» و «اوتار[1677]» او را می‌نگارند.
ص: 578
وی در مذهب صوفی منش بوده، و در اکثر کلمات او طعن بر تمام مذاهب و طرق از کفر و اسلام موجود است، و به زیارت مکّه معظّمه و مدینه مشرّفه، و عتبات عالیات مشرف شده، به صحبت اهالی عربستان و فارس و عراق رسیده، فی الجمله از علوم عربیّت را[1678] تحصیل کرده، کتابی به زبان فارسی تصنیف نموده است، و در ظاهر بر طریقه اهل اسلام نماز پنجگانه و روزه به عمل می‌آورده، و تلاوت قرآن شریف می‌نمود، و همیشه قرآن مجید[1679] را حمایل کرده همراه می‌داشت، و بر جبّه‌اش کلمه طیّبه و اسماء الهی منقوش بود.
و در هنگام وفاتش در میان مریدین او[1680] از قوم مسلمان و هندو در کیفیّت تجهیز او اختلاف واقع شد، مسلمین اراده دفنش داشتند، و قوم «کهتری» را منظور سوزانیدنش بود، مقارن حال شخصی به صورت درویش اجنبی از فریقین پدید آمد[1681]، مریدانش گویند که خود «نانک» بود که بدان‌صورت مشکّل شده بود، پس به فریقین گفت که: کفن او را بگشائید، اگر چیزی یابید من بعد نزاع نمائید، چون دیدند به جز پیراهن چیزی نبود، پس لاچار[1682]
ص: 579
نصف کفن را مسلمین دفن کرده[1683]، و بر آن صورت قبری ساختند، و نصف دیگر را هنود سوزانیده[1684] بر آن صورت قبر مدوّری- که آن را به اصطلاح خود «چوره» می‌نامند- بنا نمودند، و هر دو فرقه بر سر قبر او وظایف و اوراد می‌خوانند، یک طرف کفر و یک طرف اسلام.
و کتابی که از «نانک» مذکور در میان این فرقه است، اغلب آن اشعار هندی صوفیانه از اهل اسلام و غیره است، و آن کتاب را «گرنته‌جی» می‌نامند و هر صبح و شام می‌خوانند و خلفای[1685] بعد[1686] او اشعار بسیاری نیز گفته به آن ملحق کرده‌اند، و آنها را متخلّص به نام «نانک» نموده‌اند، و به جهت امتیاز از گفته او در نوشتن مراتب قرار داده‌اند اشعار «نانک» را در مرتبه اولی و اشعار هر خلیفه[1687] را به ترتیب بعد از او نوشته‌اند، و آن کتاب را نهایت معزّز و محترم می‌دارند، و اشعار خاصّه «نانک» را که در صبح می‌خوانند آن را «پودی جپ تاجی» می‌گویند، و آنچه را که در وقت شام می‌خوانند آن را «سودرچوکی» می‌نامند، و به جز این عبادتی ندارند، و طریقه سلام کردن قوم خالصه- یعنی سکّه- آن است چون به هم می‌رسند می‌گویند «واه کروکی فتح»، و قوم خلاصه «پیری پیر»[1688] می‌گویند.
و چون کسی خواهد که داخل مذهب ایشان شود شربتی از «بتاسه» که
ص: 580
نوعی از حلویات هند است سازند، و در آن کارد خاصی را که در میان خود دارند شویند، پس مریدان آشامند و به آن شخص این کلمه را تلقین کنند:
«اکهوجی[1689] و اکرو[1690] بهی اکهوجی واه کرو در شن جت، و کهکی[1691] اکهوجی، واه کرو و سریت[1692] سنکت[1693] کو پیری پیر[1694]» و خلاصه ترجمه آن این است که: به «کرو آه کرو» یعنی: ای مرشد! باز به «کوواه کرو» به حضور قلب، به «کوواه کرو»، و قدم بوس شدم جمله مریدان و جمله حضّار را.
و جماعت[1695] «سکّه» هرکه را مرید می‌سازند به صورت خود می‌کنند، یعنی موی تمام اعضا را به حال خود می‌گذارند، و الا ناخن چیزی از فضلات بدنیه را ازاله نمی‌کنند، و اغلب اوقات رخت سیاه پوشند[1696]، واحدی را بر دیگری[1697] ترجیح نیست، و همه با هم[1698] پیر[1699] برادرند، یعنی برادر دینی‌اند، و غیر از «نانک» و ده اوتار او کسی را «گروه[1700]» ننامند، و زنان ایشان بخلاف
ص: 581
قاطبه هنود، بعد از فوت شوهر باز شوهر کنند، و نکاح دویّم را «انند» خوانند، و در احکام با کتاب «شاشتر» که معمول به قوم هنود است اختلاف بسیار دارند.
و گویند که: نانک برای هدایت خلایق مبعوث شده است، و او را پیری[1701] و مرشدی نیست، بلکه او مرشد تمام عالم است، و از این جهت او را «گرو» لقب کرده‌اند، و نه خلیفه به جهت او شمارند، و همه را «گرو» یعنی مرشد دانند[1702].
اول ایشان «گرو انگد» است که از قوم «کهتری تهون» و از مریدان نانک بود، و چون وی فوت نمود «کرو امرداس» که از مریدان او و از قوم کهتری بهلی[1703] بود خلیفه دویّم شد، و چون وی فوت نمود «گرو رام داس» مرید او که از قوم «کهتری سودی» بود جانشین او شده خلیفه سیّم شد، و چون وی فوت نمود[1704] «گرو ارجن» خلف وی به خلافت مستقر شده خلیفه چهارم شد، و بعد از او پسرش «کرو هرگوبند[1705]» مستقر شده خلیفه پنجم[1706] شد، و بعد از او پسرش «سیری هررای» خلیفه ششم شد، و بعد از او پسرش[1707] «سری هرگشن» خلیفه هفتم شد، و بعد از او پسرش «تیغ بهادر» خلیفه هشتم شد،
ص: 582
و در ایّام عالمگیر پادشاه به دست شخصی از هنود[1708] کشته شد، و بعد از او «گرو گوبند[1709]» پسرش خلیفه نهم شد.
و محل تولد او شهر عظیم آباد است، و مکان ولادت او را «هرمندل[1710]» نامند، و قوم سکّه بر آن عمارت و دستگاهی ساخته‌اند و به «سنکت» مشهور است، و به غایت او را معزّز و محترم می‌دانند، و آن مقام را زیارت کنند، و اولاد «گرو کوبند» مذکور در جنگ عالمگیر کشته شدند، و خود فرار نمود، و بعد از او خلیفه نیست.
القصّه «نانک» مذکور از طریقه فقر و درویشی، و سخنان ابلهانه این قوم را مسخر نمود[1711]، و رفته رفته امر ایشان به اینجا رسید که دینی و آئینی علیحدّه جدا از مسلمانان و هنود اختراع کردند، فاعتبروا یا اولی الابصار!

بیست و یکم: ورود بلده فیض آباد دفعه ثانیه[1712]

اشاره

چنانکه سبق[1713] ذکر شد روز هفتم شهر شوّال از سنه مذکوره[1714] از بلده
ص: 583
لکهنو روانه مجمع الأبرار فیض‌آباد فیض بنیاد[1715] شدم، چون تقریبا به دو فرسخی شهر رسیدم، اعزّه و اعیان مثل: عالیجاهان نوّاب میرزا غیاث الدّین محمّد خان، و میرزا محمّد تقی خان، و میرزا سیّد و صاحب[1716] و نوّاب ناظر و طرب علیخان، و جمعی دیگر به استقبال آمدند، چون وارد شدم به حضور مقدسه جناب عالیه متعالیه[1717]- دام اقبالها- رفتم اشفاق بسیار فرمود، در باغی[1718]- که قریب به دولتخانه عامره بود، و در یک جنب آن مسجد و حمّامی بود، و به جهت سکونت من مقرّر فرموده بودند- منزل کردم، و شروع به تدریس و تصنیف نمودم، و بعد از چندی عازم بر رخصت شدم مانع شدند.

رؤیت هلال ماه محرم الحرام سنه (1223) در فیض‌آباد[1719]

پس ماه محرم الحرام سنه یکهزار و دوصد و بیست و سه هجری دررسید و پیر و جوان به[1720] عزاداری مشغول شدند، و در آن حدود رسم بود که در وقت سینه زدن دهل و نی می‌نواختند من[1721] منع کردم در حضور مقدّسه و اغلب بزرگان دیندار موقوف گردید[1722].
ص: 584

مقدّمه میر علی، و اصغر علیخان[1723]

و از اتّفاقات میر علی نامی را از قوم سادات؛ اصغر علیخان مشهور به پسر نوّاب سالار جنگ مقیّد و محبوس کرده بودند[1724]، متعلّقان آن[1725] درخواست کردند که من وی را رخصت کرده باشم، التماس نمودم، چون از آثار بزرگی و بزرگزادگی معرّا و مبرّا است، و به تصدّق سر جناب عالیه چند روزی است که داخل بزرگان و اعیان خود را محسوب کرده بود، و از آئین سروری سررشته نداشت قبول نکرد، و می‌گفت که: آنچه شما بگوئید[1726] من مطیعم الّا این مرحله را، زیراکه این مرد باعث خرابی جمعی از جواری و خدم و متعلّقان من شده است، و رخصت دادن آن موجب فساد عظیم است، و علاوه مرد شجاعی است و خوف ضرر جانی نیز در رخصت دادن او هست.
پس من ساکت شدم، چون روز عاشورا شد، والده محبوس که ضعیفه سیّده‌ای بود، علمی ساخته[1727] مردم را ترغیب به نجات دادن پسر خود نمود[1728] و به اجتماع تمام روانه سمت[1729] خانه او شد، از اتّفاقات جنابعالیه نیز در خانه
ص: 585
او به جهت زیارت ضریح مقدّس تشریف داشتند، از خوف در خانه خود را محکم بست، و سپاهیان او بر بام رفته به مدافعه مشغول شدند، فائده نکرد و[1730] آخر الامر به اقبح صورتی آن سید مظلوم را نجات دادند، و اگر حضور مقدّسه در آن روز تشریف نداشت خدا داند که بر او چه می‌آمد، به‌هرحال آن ابله فقیر چنین تصوّر کرد که من محرّک مردم شده‌ام، و به حضور مقدّسه عرض کرد قبول نفرمود و وی را توبیخ کرد.

تألیف شرح قوت لا یموت[1731]

مجملا: در آن بلده به سیر و گشت صحرا، و تدریس و صحبت با امراء سابق الذکر مشغول بودم[1732]، و در مدت چهار ماه تقریبا شرح جزو[1733] اول «قوت لا یموت» را به بسط تمام نوشتم، و آن دوازده هزار بیت است، اللّهم وفّقنی لإتمامه بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله[1734]، و بعد از چندی اراده کردم که رخصت شوم حضور[1735] مانع شدند.
ص: 586

ولادت میرزا محمّد حسین و صبیّه مرضیّه میرزا حیدر صاحب[1736]

و در احد الربیعین که درست به خاطر نیست از سنه مذکوره[1737] نور چشم برخوردار عالیمقدار والا تبار میرزا محمّد حسن ملقّب به نوّاب میرزا، خلف عالی‌شان معلّی مکان میرزا شاه میر خان، خلف جناب میرزا نصیر خان[1738] بهادر سابق الالقاب متوّلد شد، و به فاصله شانزده روز تقریبا نور چشم گرامی علیاقدر حضرت بیگم، خلف عالی‌شأن رفیع مکان زبدة الاعیان میرزا محمّد علی خان بهادر- معروف به میرزا حیدر صاحب سابق الذکر- به وجود آمد، رزقهم اللّه سعادت الدارین بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله.
القصّه: از شاه جهان‌آباد، و اکبرآباد، و پانی‌پت که شانزده روز بالای شاه جهان‌آباد است، و لکهنو و سایر اطراف سؤالات بسیار می‌آمد و جواب می‌رفت، و مؤمنین رسائل مرا[1739] به اطراف و اکناف می‌بردند[1740]، و این معنی موجب ازدیاد حسادت علما می‌شد[1741]، و لکن به ظاهر چاره نداشتند، و بجز غیبت کردن در خانه‌های خود امری از ایشان متمشّی نمی‌شد.
ص: 587

مقدّمه سم دادن معاندین و محفوظ ماندن من به اعانت ربّ العالمین[1742]

از اتّفاقات، روزی قریب به غروب آفتاب مرا دل‌گرفتگی حاصل شد و به خاطر رسید که شب را در خانه خود نباشم و به دولتخانه عظمت دستگاه نوّاب میرزا[1743] غیاث الدّین محمّد خان بهادر سابق الالقاب رفته به صحبت بگذرانم[1744] و استخاره نیز کردم ترک آن برآمد، پس با وجود آن‌که مؤمنین به جهت نماز جماعت مجتمع شده بودند، از ایشان معذرت خواستم و رفتم، و چون مراجعت کردم دیدم که عالیحضرت آقا محمّد حسن خراسانی ناظر من، و ملّا اسد اللّه بروجردی و بعضی از ملازمان را اسهال شدیدی شده و نیز متوالی قی می‌کنند، متحیّر شدم، و چون صبح شد معلوم گردید که جمعی دیگر که همراه من طعام می‌خوردند، و حسب العاده آن شب را نیز در آنجا طعام خورده بودند، همه به این[1745] مرض مبتلا شده‌اند.
حضور مقدّسه بعد از آگاهی بر این حادثه حکم به قید و حبس طبّاخان، و کهّاران فرمود[1746]، من مانع شدم و ترسیدم که از تحقیق این واقعه پرده از روی کار برخیزد، و موجب بدنامی طایفه علما شود، پس حکم شد که کوزه آب و ظرف طعام من همیشه ممهور باشد، و از حضور و جای دیگر نیز هرگاه[1747]
ص: 588
طعام و غیره حتی هندوانه و نحو[1748] آن می‌آمد ممهور و به احتیاط تمام می‌آمد.

مقدّمه مفسدین قزلباشیّه و قید شدن ایشان[1749]

چون کید حسّاد در این مرحله کارگر نشد، محمّد نامی را از قوم لر، که خود را شکر علی پسر سبز علی[1750] خان زند مشهور کرده بود، و مرتضی قلی نامی را که نیز از آن طایفه بود، و محمّد نامی را از اهل شیراز، و عبد الحسین، و عبد الفتّاح نامی را از اهل کاشان که به جمیع صفات اراذل و اوباش متّصف بودند، و از من به ایشان احسان بسیار شده بود با خود یار کردند و تطمیع نمودند، و بر این وا داشتند که با من سر ستیزه را پیش[1751] کنند، و در غیاب سخنان ناشایسته بگویند که شاید موجب ذلّت من شود.
چون خبر به من رسید نظر به عدم قابلیّت آنها التفات نکردم، پس با هم قسم و ایمان مغلظه خوردند، و عهد کردند که در هنگام خلوت مراد دل اعادی را به عمل آورند و مرا به قتل رسانند، چنانکه یکی از ایشان در وقت غیر مناسبی در پس درختان خانه کمین کرده بود، ملازمان و مستحفظان[1752] او را گرفتند و می‌خواستند که به انواع مختلفه ذلیلش کنند، به جهت حفظ آبروی دیگران مانع شدم، و این مقدمه را مخفی کردم[1753]، پس بعد از چندی خطّی سر
ص: 589
به مهر مشتمل بر انواع فحش و کلمات نالایق[1754] پیش من فرستادند، چون چنین دیدم، تأدیب ایشان را لازم دانستم، و همان خط را به خدمت نوّاب ناظر فرستادم حکم فرمود، که ایشان را بسته نزد من آوردند[1755]، چون آوردند حکم به قید و حبس ایشان کردم.
چون حضور مقدّسه از این حادثه[1756] مطلع شدند حکم فرمودند که زنجیر- بر پاهای ایشان کردند و در مقامی که قوم فواحش و اراذل را قید می‌کنند، قیدشان نمایند، و مقرّر شد که هر شب دو نفر تفنگ بر[1757] دست گرفته بر بالای سر و پائین پای من تا صبح کشیک می[1758] کشیده باشند، و جمعی دیگر نیز به اطراف و در خانه علاوه بر سابقین به حفاظت معیّن شدند، بعد از چندی کاشیها را رخصت کردم، و پس از چندی محمّد را رخصت دادم، و در هنگام رخصت گفتم که لرها را نیز[1759] رخصت کنند.
و حق آن است که: در این عرض مدّت آنچه محنت کشیدم و غمی که خوردم تمام از دست بعضی از جماعت نفاق پیشه قزلباشیه بود، در هنگامی که فقر دامنگیر، و ذلت دست و گریبان ایشان بود مبتلا و گرفتار بودم، و چون به هزار سعی بلیغ و حسن تدبیر اندک افاقه‌ای از برای ایشان حاصل می‌شد، چون فیل یاد هندوستان کرده شروع به مستی و اظهار خودپرستی و حرکات
ص: 590
جاهلانه می‌کردند، و چنین یافته‌ام که اراذل و گمنامان این قوم در عین غنا و در غایت فقر منشأ فساد و افساد[1760] می‌شوند، پس موافق حزم و تدبیر آن است که همیشه ایشان را در حدّ وسط نگاه دارند تا از شرّ ایشان محفوظ باشند.

ولادت نورچشمی محمّد در مرشدآباد[1761]

اشاره

القصّه: و در آن بلده خطّی از مرشدآباد رسید نوشته بودند که نور چشم برخوردار فرزند ارجمند گرامی محمّد[1762] روز سه‌شنبه بیست و دویم ماه جمادی الاولی از سنه یکهزار و دوصد و بیست و دو[1763] (1222) هجری متولّد شد، خاطر حزین را نهایت سرور و شادمانی روی داد، اللهم اجعله من العلماء الصالحین بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله الطّاهرین[1764].
و خطّی از عالی حضرت متعالی مرتبت سیّد دلدار علی سابق الذکر از برای میر عبد العلی امام جمعه فیض‌آباد رسید مشتمل بر آن‌که آقا سید حسن عطّار از کلکتّه خطّی نوشته است و در آن بعضی سخنان به فلانی یعنی این فقیر نسبت داده است، این فقیر در تکذیب آن عالیجناب چند ورقی نوشته به لکهنو فرستاد، و مؤمنین زیاده از صد نسخه از روی او نوشتند[1765] و آن[1766] را به عنایت
ص: 591
نامه مسمّی کردم، و در آن خدمتگذاری به مرسل و مرسل الیه شده است و آن این است.

نقل عنایتنامه[1767]

بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه و لا حول و لا قوة الا باللّه و صلّی اللّه علی محمّد و آله اولیآء اللّه و السّلام علی اهل الدّیار من المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، فبعد[1768] بر ضمیر منیر شیعیان و مؤمنان واضح و لائح باد! که در این اوقات به سماع رسید که عالیجناب معلّی القاب آقا سیّد حسن صاحب[1769]- حفظه اللّه تعالی[1770]- از کلکتّه به خدمت عالیجناب مقدّس القاب فضیلت مآب سلالة السّادات علّامی جناب سید دلدار علی صاحب- سلمه اللّه تعالی- خطّی نوشته است[1771] و در آن مطالب و مقالاتی چند به این نیازمند درگاه اله نسبت داده است، و آن خطّ را دست به دست و دیار به دیار گردانیده و فرستاده‌اند، چنانکه سواد[1772] آن به این بلده نیز آمده[1773]، و لکن مراتب ادراک فهم بزرگان مانع اشتهار او شد[1774]، و این
ص: 592
آرزو در دل مرسل و مرسل الیه تا قیامت بماند[1775]، چنانکه مفصّلا به سماع دوستان رسیده باشد، و در هر مکانی که اصحاب معرفت در آنجا باشند البته چنین خواهد شد.
پس، اولا بر هر برنا و پیر واضح باد که- بحمد اللّه خالق العباد- این فقیر از احدی خوف و ترس و بیم ندارد، خواه پادشاه و خواه وزیر، و خواه حاکم، و خواه امیر، و خواه عالم و خواه جاهل.
و ثانیا بعد ذلک می‌گویم که: به جلال قدر الهی قسم است که این حقیر اصلا از مضمون آن خطّ شریف اطلاعی ندارد، یا آن است که عالیجناب آقا سید حسن صاحب از راه خوبی ذات و خجستگی صفات جعل فرموده‌اند، و یا آنکه دیگران این تصدیع[1776] را کشیده‌اند، و اگر بعد از این قسم مدّعی قبول نکند سهل است.
با آنکه مراتب رفتار بندگان آقا سید حسن صاحب به محسنین خود شاهد دیگر بر کذب و بهتان بودن اوست، و در هنگامی که سواد آن خط را به خدمت رئیس این بلده فیض بنیاد عالیجاه رفیع جایگاه خان صاحب، والا مناقب نوّاب ناظر محمّد داراب علی خان بهادر- دام عزه العالی[1777]- بردند مطلقا ملاحظه او نکرده[1778]، فرمودند که: آقا سیّد حسن یا خائن است و یا کاذب، و خطّ هریک از این دو طایفه اعتبار ندارد.
ص: 593
آه ... وا اسفاه! در آن شهر که از سواد اعظم هندوستان است از علما و عقلا و امراء کسی نبود که به این نکته برخورد؟- جزاهم اللّه عنّی خیر الجزاء- و بعد ذلک بدانند که عالی حضرت سامی مرتبت، فضیلت مآب، مبادی آداب مولوی صاحب مومی الیه از جمله شاگردان این دودمان و پرورش یافتگان این خاندان است، و اشتهار ایشان در بلده لکهنو از برکت نوشته‌جات بزرگان[1779] این خانه است، پس ما را با ایشان بجز دوستی چیزی نیست، و به خصوص امورات دنیویه با ایشان نزاعی نیست.
و عمده سخن ما[1780] با ایشان در مسائل علمیّه و عملیّه، مثلا لعن و طعن بر علماء کرام چون: عالم ربّانی[1781] ملّا محسن کاشانی و امثاله است، و از این قبیل[1782] نزاع در میان علماء و فضلاء از قدیم بوده است، و من‌بعد نیز خواهد بود، و احدی آن را حمل بر عدوات نکرده است، و اگر شرذمه‌ای[1783] از نوع نزاع در مسائل که فیمابین علماء عراقین[1784] شایع است در ملک هندوستان بشود محتمل است که موجب فساد عظیم بشود، پس بر جهّال طرفین لازم آن[1785] است که زبان را از غیبت علماء بند کنند، و نمّامی و شیطنت را موقوف دارند، و رزق و روزی خوردن و گذران معیشت را از این ممرّ معاف نمایند.
ص: 594
و بدانند که: زیادتی اعزاز و احترام مولوی صاحب- سلمه اللّه تعالی- بلکه ادنی طلبه موجب سرور و خوشی ماست، زیراکه علما ورثه انبیائند، و در ایشان رشک و حسادت بی‌معنی است و معین یکدیگراند، و در ارشاد عباد اللّه شریک و متّحدند، و البته ایشان نیز از عزّت خداداد ما مسرور خواهند بود، زیراکه مغموم و مهموم شدن عالمی از عزّت و شوکت دیگری از سفاهت و بی دینی است، و باید علماء مجاهدین فی سبیل اللّه خاصیت و طبیعت لشکری را داشته باشند که[1786] در عین جدال با خصم به جهت ایشان معین و یاوری برسد، از آمدن عالم دیگر مسرور و خوشنود شوند، نه آنکه چون عطّار از بیم شکست بازار، از وجود همکار مغموم و مهموم[1787] شوند! أعوذ برب العباد من شر الحسّاد، و لعنة اللّه علیهم إلی یوم التناد[1788].
و از زمره طلّاب و اصحاب فضل و لباب استدعا آن است که: هرگاه در فتاوی و احکام و کلمات این احقر العباد شبهه داشته باشند[1789]، پیش عوام بیان نکنند، زیراکه چون نی نواختن بر سر اهل قبور بی‌فائده است، بلکه بلا حجاب و مانع از فقیر استفسار فرمایند، اگر جواب بر وجه احسن شنیدند فهو المطلوب، و اگر این حقیر سخن ایشان را حق دانست رجوع خواهد نمود و عار نخواهد داشت، زیراکه علماء فحول را دیدم[1790] که از سخن و ایراد
ص: 595
کمترین شاگرد خود رجوع از فتوی کرده‌اند، و طریقه انصاف مستلزم همین است، زیراکه منظور بیان احکام اللّه است و در آن شانه زوری[1791] کردن نارواست، اللهم إنی أنصحت، و اشهدک و کفی بک شهیدا[1792].
و بعد ذلک بدانند[1793] که: ما را از بزرگان و اعیان مردم لکهنو مطلقا کدورت و ملالی نیست، زیراکه بر ایشان از ما دینی ثابت نبود، که مساهله در ادای آن موجب کدورت ما شود، بلی به سبب حق آباء و اجداد و آنکه ما به ظاهر در سلک علما بودیم بر ایشان لازم بود که زیاده از اینکه کردند[1794] به ما خدمت کنند[1795] و نکردند، و این نیز نبود مگر از سوء طالع احد طرفین.
شعر[1796]
ز اعزاز[1797] هم مضایقه کردند مؤمنان‌خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
و این مرحله نیز سهل است که به سماع می‌رسد که بعضی اشخاص که خود را داخل عقلا می‌دانند در مجالس خود می‌گویند که: این آمدن و رفتن موجب نقص مرتبه فلانی شده، اللّه اکبر! نمی‌دانم که کیفیّت رفتار جهّال آن دیار موجب نقص این فقیر شد یا ایشان در نظر اصحاب معرفت کم معرفت
ص: 596
معروف شدند؟ زیراکه از روزی که از جهاز[1798] وارد این حدود شده‌ام، در هر شهر و بلده امرا و بزرگان خوش رفتاری فرمودند، چنانکه مفصّلا یا مجملا به سماع دوستان رسیده باشد، خاصّه اکابر و اعیان فیض‌آباد خجسته بنیاد[1799]، و غیر از جهّال بلده لکهنو همه شیعیان ادای حقوق و پاس آداب علما را منظور[1800] داشتند.
پس یا جمیع این مملکت خالی از اهل معرفت بوده است، یا آن بلده خاصّه؛ عاقلان تمیز خواهند داد، بلی بندگان جلیل الشان، ثریا مکان جنابعالی متعالی، اعنی: نوّاب مستطاب، فلک جناب، مالک رقاب[1801] وزیر الممالک بهادر- دام اقباله العالی- را در عدم التفات عذری بود که به حسب[1802] رسوم دنیویّه محقّ[1803] بودند، و این عاصی بر عذر ایشان مطلع شد و پذیرفت، و همیشه دعاگوی ایشان خواهد[1804] بود.
و عجب‌تر آن است که: حضور پرنور مانع احدی نشدند، و مع ذلک همه قصور خود را مبنی بر عدم تفقّد حضور داشتند. به‌هرحال بر همه عقلا واضح باد که:
ص: 597
شعر[1805]
از قیمت یوسف نشود یک سر مو کم‌هرچند خریدار به بازار نباشد
و علی کل حال: ما از جمله شیعیان راضی و مسرور می‌باشیم، امید که:[1806] ایشان هم از این احقر العباد مسرور باشند، و دل آزرده نباشند؛ زیراکه آن‌قدری از مدّت توقف ما در این مملکت باقی نمانده است، انشاء اللّه تعالی، و مادام العمر در اماکن مشرّفه دعاگوی همه خواهیم بود، و بدانند که: آمدن ما به این مملکت مقدّر[1807] نبود مگر به جهت امتحان شیعیان، و آن حاصل شد، و هم لا یشعرون.
امید که: اصحاب دیانت و بصیرت از این فقیر به جهت این کلمات مکدّر نشوند، زیراکه زیادگوئی بعضی این فقیر را بی‌طاقت کرده است «و انّ هذه شقشقة هدرت ثم قرّت»[1808] و من بعد به جز سلام در جواب ایشان گفته نخواهد
ص: 598
شد، عملا بقوله تعالی: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً[1809].
و متوقّع از اشرار آن‌که: دست از آزار این فقیر بردارند و غیبت را موقوف کنند که به جهت عاقبت ایشان خوب نخواهد بود، و اصلا به این فقیر ضرری نمی‌توانند رسانید.
شعر[1810]
مه فشاند نور و سگ عوعو کندکی ز عوعو ماه ترک ضو کند
عفی اللّه عما سلف[1811]، و علاوه بر این مراحل؛ مسموع شد که در غیاب ما بعضی از جهّال در پیش اهل و عیال خود نشسته از راه حسد می‌گویند که:
ما در اجتهاد فلانی شک داریم. نمی‌دانم[1812] که این اشخاص در ایّام بود باش ما در آن حدود بکجا[1813] تشریف شریف[1814] داشتند که به جهت تحقیق این مطلب حاضر نشدند.
شعر[1815]
مهر درخشنده چو پنهان شودشب پره بازیگر میدان شود
بلی و اللّه فهمیدند، و لکن باعث بر کتمان حبّ ریاست است «و لیس هذا
ص: 599
اوّل قارورة کسرت فی الاسلام»[1816] و مضحکه آن است که کجی سر «واو» و درازی دم «الف» را که در رسائل این عاصی اتّفاق افتاده است شاهد مدّعای خود می‌نمایند، و رجوع از فتوا را دلیل مطلب خود می‌فرمایند.
هرکه از جمله عوّام النّاس نباشد و فی الجمله سواد عربی داشته باشد، و به کتب علما رجوع نماید، معلوم خواهد کرد که این سخن ناشی از جهل یا تجاهل است، و اجماعا رجوع از فتوی موجب نقص در مرتبه اجتهاد نیست، بلکه غالبا خاصیت تجدّد نظر همین است، و آنکه اندک زمانی در مجلس علما نشسته باشد، و امثال این بحثها و نکته‌گیری‌ها را از قبیل مناظره ملّای مکتب دار با ملّا جامی در نوشتن شکل مار خواهد دانست.
اگر اکابر و اعیان را در تحقیق این مطلب اندک رغبتی بود به همه عباد اللّه و اصحاب دیانت حالی و خاطرنشان می‌کردیم که:
شعر[1817]
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندنه هرکه آئینه سازد سکندری داند
بل؛ ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم، و السلام علی جمیع اخواننا المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، و حرّر ذلک فی بلدة فیض آباد صانها اللّه عن الفساد فی شهر ربیع الاول من شهور سنه 1223 من الهجرة النبویة علی مهاجرها آلاف سلام و تحیة، و انا العبد الجانی: احمد بن محمّد
ص: 600
علی بن محمّد باقر الاصفهانی المشهور بالبهبهانی غفر اللّه لهم بمحمّد و علی صلوات اللّه علیهما و آلهما اجمعین[1818].

خروج از فیض آباد دفعه ثانیه به سمت عظیم آباد[1819]

اشاره

القصّه: در ماه رجب المرجب از سنه مذکوره از حضور جناب عالیه متعالیه رخصت خواستم قبول[1820] نفرمود، و چند روز به طول انجامید، و آخر الامر در یوم جمعه پانزدهم ماه[1821] شعبان المعظّم از سنه مذکوره رخصت فرمودند، پس به جهت وداع به حضور رفتم نوازش بسیار فرمود، و اشرفی نذر امام ضامن علیه السلام را- چنانکه عادت این ملک است- از جانب حضور و متعلّقان ایشان بر دست من بستند، و دو منزل کشتی، و دوازده نفر به جهت محافظت همراه کردند، و به خدمت «گورنر جنرل لارد منتو بهادر»[1822]
ص: 601
- که صاحب کلان کلکتّه است- خط نوشتند که نوشته بفرستند که در راه و منازل کارگذاران سرکار کمپنی بهادر در حفاظت و حراست و عزّت و احترام کوتاهی نکنند، چنانکه خطّ «لارد» در مرشدآباد به من رسید.
مجملا: در روز پانزدهم شهر مذکور به «حیات بخش» که از باغات سرکاری و در شهر «اوده» است نقل مکان کردم، تمام اعزّه و اعیان مشایعت کردند و سه روز در آنجا بودم، یک روز و شب از سرکار نوّاب ناظر، و یک روز از سرکار نوّاب میرزا غیاث الدّین محمّد خان بهادر، و یک روز و شب از سرکار برادر صاحب والا مناقب میرزا سید، و صاحب ضیافت به قدر کفاف تمام خلایق که به مشایعت من آمده بودند آوردند، و در روز سیّم یاران را وداع کردم، و در آن هنگام نمی‌دانم چه گذشت.
من و تمام یاران به آه و فغان و گریه و زاری بودیم، خصوص برادر صاحب مذکور و اولاد او، سیّما نورچشمی فرزند مقامی بهادر میرزا که فرزند خوانده من بود، آنچه بر من در هنگام مفارقت گذشت:
دل من داند و من دانم و داند دل من

مسلمانان از یک طرف به آه و فغان بودند و هنود، از یکطرف.

مقدّمه مهنت[1823]

نظر به آن‌که: مهنت- یعنی مرشد آنها- را یکی از اعادی او اسیر کرده در جنگل مقیّد و محبوس می‌داشت و به من التجا آوردند؛ قبول کردم، به شرط
ص: 602
آنکه با مسلمین خوش سلوکی[1824] کنند، و به خدمت نوّاب ناظر التماس کردم، وی را از آن مهلکه نجات داده، بر مکانش مستقل فرمود.
شعر[1825]
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی‌مسلمانت به زمزم شوید و هندو[1826] بسوزاند

پس با این حالت به اتّفاق آقا محمّد حسن[1827]، و ملّا اسد اللّه و عالی حضرت سیادت[1828] مرتبت میر صفدر[1829] علی خلف سید ببر علی موسوی ساکن لکهنو- که نهایت مقدّس و صالح است- بر کشتی سوار شده روانه سمت عظیم‌آباد شدیم، و در[1830] قریه «تهانده»- که محل سفید پارچه است، و از آن جا تجّار به اطراف می‌برند- بعد از دو روز روانه شدیم، و در عرض راه به سبب خوش صحبتی‌های رفقا بسیار خوش گذشت.[1831]

مرآت الاحوال جهان نما ؛ ج‌1 ؛ ص602
ص: 603

فصل بیست و دویّم ورود عظیم‌آباد بعد از مراجعت از فیض‌آباد[1832]

اشاره

و در روز بیست و هشتم شهر مذکور دو ساعت تقریبا از شب گذشته وارد جنّت البلاد عظیم‌آباد شدیم، و در پائین مدرسه مرحوم نوّاب سیف خان- که ذکرش سابقا گذشت- کشتی را بسته خود در آن مدرسه مقام گرفتم، در همان شب عالی جناب مستغنی الالقاب سید کاظم علی خان بهادر، و عالیشأن امیر علی[1833] خان صاحب، و جمعی دیگر از اعزّه به ملاقات آمدند، چون روز شد دولت و اقبال همراه «مهاراجه جها و لعل»- که ذکرش در شرح احوال لکهنو گذشت- به اتّفاق بندگان نوّاب مستطاب عباس قلی خان بهادر نصرت[1834] جنگ- دام اقباله- خلف ارجمند نوّاب غفران مآب منیر الدوله بهادر- که ذکرش در ضمن احوال سابق عظیم‌آباد گذشت- تشریف آوردند، چون ماه مبارک رمضان قریب بود توقف نمودم، و اعزّه و مقدّسین خاطر را مسرور می‌داشتند، و به تحقیق مسائل مشغول بودند، الحق در آن ماه مبارک؛ به سبب الفت و محبّت دوستان بر من نهایت خوش گذشت.
ص: 604

احوال عالی‌جناب آقا سیّد حسین شهرستانی دام عزه[1835]

و در آن شهر قبل از من وارد بود عالی‌جناب، معلّی القاب فضائل مآب، سلالة السّادات علّامی فهّامی آقا سیّد حسین، داماد خجسته نهاد مرحوم مغفور جنّت آرامگاه جناب میرزا محمّد مهدی شهرستانی- قدس سرّه- که عازم حدود فیض‌آباد و لکهنو بودند، ملاقات اتّفاق افتاد، در ترجیح میان آن دو بلده متردّد بود، و از من مشورت فرمود، فیض‌آباد را ترجیح دادم، قبول نمود، و عزیمت فیض‌آباد را جزم فرمود، در «جهانگیر نگر» خط ایشان رسید؛ نوشته بودند که: از بنارس عازم لکهنو شده‌اند، خاطر حزین را تفکّر و تحیّر تمام حاصل شد، زیراکه این حسین است و آن کوفه، نمی‌دانم از منافقین آنجا بر سرش چه خواهد آمد؟! اللهم انصره و احفظه و عزّزه بمحمّد و آله[1836].

مستر هنری دگلس[1837]

مجملا: عالیشأن رفیع مکان زبدة الاعیان مستر هنری دگلس صاحب بهادر که «جج[1838] و مجستریت[1839]» یعنی صاحب عدالت دیوانی و فوجداری آن بلده است، و در ابنای جنس خود نهایت ممتاز؛ و به صفات حمیده و خصال
ص: 605
جمیله موصوف، و همیشه اوقات او؛ در رفاهیت رعیّت و عباد اللّه مصروف است، چون بر ورود من آگاهی یافت یک نفر هرکاره از سرکار خود معین فرمود که پیش من حاضر باشد و به هر خدمتی که بگویم قیام نماید.

مستر هاگنس بهادر هیبت جنگ[1840]

و صاحب عدالت اپیل[1841] آن بلده بود عالی‌قدر رفیع مقدار معدلت شعار ناظم الملک صمصام الدوله مستر «هاگنس»[1842] بهادر هیبت جنگ که نخبه اشراف و اعیان و اعزّه با نام و نشان، و عمده امراء عالیشأن فرقه انگریز، و طالب مجالست و مصاحبت نیکان و ارباب فضیلت و نام‌آوران هر ملّت و طریقه، و در علوم عربیّه و اطلاع بر مراتب ادبیّه سرآمد امثال و اقران است.

مستر کرتنی سمت صاحب بهادر[1843]

و نیز از اصحاب عدالت مذکوره بود صاحب جلیل الشأن معدلت نشان رفیع مکان مستر «کرتنی» سمت صاحب بهادر، وی از جمله اخیار این قوم، و راغب مجالست اصحاب فضل و دانش، و طالب مصاحبت ارباب کمال و بینش است، و چون صاحبین سابقین از لوث ارتشا و طرفداری احد خصمین معرّی و مبرّی‌اند، و به کنه مطالب غامضه به اندک التفاتی می‌رسند.
ص: 606
و در آن شهر مراسله از محترمه مکرّمه «بیو بیگم» صاحبه مرحومه از مرشدآباد رسید مشتمل بر این که «فرح باغ» که از باغات عالیه سرکار است به جهت سکونت شما مقرر کرده‌ایم[1844]، در هنگام بود و باش این بلده در آنجا منزل فرمایند، و اعاظم و اعیان عظیم‌آباد خصوص نوّاب مستطاب عباس قلی خان بهادر نصرت جنگ سابق الالقاب اصرار بر توقّف در آن بلده داشتند، و من در ترجیح اندک تأمّلی داشتم و خاطر را بیشتر میل به عظیم‌آباد بود به سبب تقدّس و تدیّن و خوش رفتاری امرا و اعیان آن بلده برخلاف دار الشّرب مذکور.
در این اثنا از متردّدین به سماع رسید که به سبب ضعیفه فاحشه فاجره ملعونه- که دانای مرشدآباد و از صلب برادر میر امن ناصبی است- بالکلیّه ابواب خیر در آن بلده مسدود و زیاده از سابق بزرگان را از درگاه احدیّت به یگانگی حاصل شده است، استماع این مقدمه زیاده موجب ترجیح عظیم‌آباد شد، زیراکه امثال این فقیر را دوستی با هرکه می‌شود زیاده از راه نیکی ذات و خجستگی صفات و اطوار و کردار او است، و یا آنکه به جهت تمشیت دادن امور فقرا و ذوی الحاجات است، و هرگاه هر دو نبود؛ بود و نبودش علی السویّه خواهد بود، پس در خاطر خود مخمّر نمودم که به سبب حرکت دادن عیال و فرستادن عالی حضرت آقا محمّد حسن خراسانی به تمشیت امور ولایت به مرشدآباد بروم و به زودی مراجعت کنم.
ص: 607

کریم قلی خان[1845]

القصّه: بعد از چند روز نوّاب مستطاب معلّی القاب کریم قلی خان بهادر خلف اوسط نوّاب منیر الدوله بهادر مرحوم خراسانی سابق الذکر به ملاقات تشریف آورد، ایشان نیز اصرار بر توقف فرمودند، وی امیری است عالی شأن، و بزرگی است با نام و نشان، و مدّتی در خدمت شاه عالم پادشاه که نام سلطنت با او بود[1846]؛ با عزّت و امتیاز تمام می‌ماند و از آن پادشاه به خطاب مقرّب الخاقان ضیاء الملک، ضیاء الدوله فرزند خان بهادر تهوّر جنگ سرافراز گردید، و در انشاء شعر فارسی و هندی و فهم آن و طریقه محاوره و مجلس آرائی طبع رسائی دارد، افسوس که در دوستی ثباتی و در صداقت استقامتی، و به شریعت مقدّسه- چنانکه باید- التفاتی، و در بازار بزرگی و سروری بجز جلال بیجا که نهایت کاسد و بی‌رونق است متاعی ندارد.
و فرزند ارشد ارجمندش عالیشأن معلّی مکان مهدی قلی خان صاحب در مراتب تقدّس و دینداری از پدر نهایت ممتاز است، و از امورات خیر آن امیر تعزیه‌داری حضرت سیّد الشهدا علیه السلام با ساز و دهل به جهت اجتماع خلائق مشهور بود، و زیاده از آن چیزی به سماع نرسید.

محمّد صادق خان[1847]

و از جمله نیکان و خوبان این سلسله بود عالیشأن معلّی مکان، رفیع
ص: 608
بنیان مرید[1848] خاص[1849] علماء با نام و نشان، محمّد صادق خان، خلف مرحوم نوّاب محمّد شجاع خان بهادر خلف اکبر نوّاب غفران مآب منیر الدّوله بهادر سابق الذکر، وی با اکثر اخوانش از جمله عبّاد و نیکانند، و[1850] اغلب به ملاقات آمده خاطر را مسرور می‌داشتند.

میر یوسف علی خان[1851]

و در این سفر ملاقات شد با عالیشأن معلّی مکان سلالة السّادات میر[1852] یوسف علی خان خلف مرحوم میر غلام حیدر خان هراتی که در ضلع مظفرپور از اضلاع عظیم‌آباد از کید اشرار کشته شد، وی سیّدی است رقیق القلب و خجسته اخلاق و در استفاده علوم شرعیه رغبت تامّه دارد، به حدّی که صلاحیت و فضیلت شعار ملّا محمّد علی ترشیزی[1853] خراسانی را- که در ترجمه ظاهر بعضی از متون فقهیّه از بعضی از طلّاب آن بلده فی الجمله بهتر بود- در خانه خود برده متکفّل جزئی و کلی اخراجات او شده نزدش به استفاده ترجمه «شرایع الاسلام» مشغول است.
ص: 609

میرزا رستم علی[1854]

و نیز از علماء آن شهر بود؛ عالی‌حضرت سامی مرتبت فضیلت شعار میرزا رستم علی، خلف مولوی محمّد حلیم کشمیری، وی در علوم معقولات در آن بلده وحید و نهایت لسّان[1855] و خوش محاوره است، و در نزد من به استفاده مشغول بود.
و نیز از علماء آن شهر بود؛ عالی‌حضرت ستوده مرتبت، حمیده خصلت، فضائل شعار، فرخنده رفتار آخوند ملّا ابو القاسم سمنانی، وی صاحب طبع سلیم و ذهن مستقیم، و عارف به اغلب علوم متداوله سیّما تواریخ ملل مختلفه است، و[1856] چون دیگران زیاده از آنچه می‌داند ادعا ندارد.

کرنیل[1857]

و نیز در این[1858] سفر ملاقات شد با عالی‌شأن رفیع بنیان[1859] کلبعلی خان- مخاطب به کرنیل صاحب- خلف شیخ نصر اللّه ساکن «پرسه» از قرای عظیم‌آباد، وی را صاحب جود و رقیق القلب و مخلص علما و سادات یافتم، و با من اخلاص و مودّتش به درجه کمال است.
ص: 610

میر خادم حسین خان[1860]

و نیز در این سفر ملاقات شد با عالیشأن سلالة الاعیان میر خادم حسین خان، خلف عالی حضرت میر شاه علی خان صفوی، از بطن همشیره سلالة الاطیاب عالی‌شأن میر[1861] محمّد باقر خان اسلام خانی، وی جوانی است خوش‌صحبت و ظریف و نیکو مقال، و به تحصیل علوم عقلیه شوق تمام دارد، اغلب[1862] به ملاقات می‌آمد و خاطر را خوش می‌داشت.
مجملا: با بزرگان بسیار در این سفر ملاقات شد، چون نسب ایشان مفصّلا در این وقت در نظر نیست نگارش نشدند، همگی[1863] را با من مودّت و دوستی به درجه کمال بود، اغلب پیش من حاضر بودند و به صحبت و تحقیق مسائل خاطر را مسرور می‌داشتند.

قاضی القضات[1864]

بعد از چند روز عالی‌جناب معلّی‌القاب، فضائل مآب محمّد نجم الدین خان، قاضی القضات ممالک محروسه سرکار کمپنی انگریز بهادر وارد شد و به ملاقات تشریف آورد، وی از ساکنین قصبه «کاکوری» از قصبات لکهنو، و[1865] فاضلی است عالی‌شأن و نهایت خجسته اخلاق و متواضع، و در
ص: 611
سرکار کمپنی به منزله صدر الصدور است، فتاوی و احکام، و عزل و نصب قضات در ظاهر به او متعلّق است.
در اوقاتی که در فیض‌آباد بودم آن عالی‌شأن نیز در قصبه مذکوره به ملاقات اقارب و خویشان خود آمده بود، بعضی از رسائل من[1866] به نظرش رسیده قلبا با من محبت و وداد و الفت غایبانه حاصل نموده بود، و[1867] چون وارد آن شهر شد به ملاقات تشریف آورد، و مراتب دوستی به درجه کمال رسید، رزقه اللّه سعادة الدارین.

خروج از عظیم‌آباد[1868]

چون ماه مبارک رمضان تمام شد عزم مرشدآباد کردم، اعزّه مانع شدند وعده مراجعت کردم، و در یوم هفتم ماه شوّال بر کشتی سوار شده یاران را وداع کرده[1869] و به اتّفاق رفقای سابق الذکر روانه سمت مقصود شدیم، و در عرض راه از فضل جناب اقدس الهی آنقدر خوش گذشت که از حدّ تحریر افزون است.
ص: 612

فصل بیست و سیّم: ورود دار الشّرب مرشدآباد[1870] دفعه ثانیه و احوال آن بلده و فوت بیوبیگم صاحبه[1871]

اشاره

بعد از یازده روز وارد «بهکوان کوله»[1872] که تقریبا سه فرسخی مرشدآباد است شدیم و «چهکره» و گاری کرایه کرده اسباب را حمل کرده، یوم هجدهم شهر مذکور وارد شهر مذکور شدیم و به علّتی که سبق ذکر شد در باغ مذکور منزل نکردم، و خود خانه‌ای کرایه نموده در[1873] آن مقام گرفتم، روز دویّم عالی شأن معلّی مکان، رفیع بنیان، خیر الامثال و فخر الأقران نوّاب میر[1874] ابو القاسم خان بهادر مشهور به «میر منگلی» صاحب- پسرزاده بیگم صاحبه سابقة الالقاب- به ملاقات آمد، و رفتن به باغ را تکلیف نمود، قبول نکردم و چند دفعه نیز خواجه سرا پیغام آورد، و هر دفعه را به عذری موقوف داشتم، زیراکه احوال و اوضاع این وقت مناسب حال من نبود، پس به آن ضعیفه فاجره ملعونه مغویه[1875] اصحاب خیر- که ذکرش گذشت- بعضی از مواعظ و نصایح پیغام کردم مفید نشد.
ص: 613
شعر[1876]
بر سیه دل چه سود خواندن وعظنرود میخ آهنی در سنگ
افسوس که: الحال در آن بلده اصلا اثر خیر باقی نمانده است، و بعضی را که فی الجمله از ابنای جنس خود امتیازی[1877] حاصل بود؛ نیز از معاشرت و مصاحبت بدان عاقبت را فراموش کردند به حدّی که شرح آن مناسب حال و لایق این دفتر نیست.
و بیگم موصوفه در شهر شوّال سنه یکهزار و دوصد و بیست و چهار (1224) هجری این دار فانی را وداع کرد.

سجع مهر گورنر لارد منتو بهادر[1878]

القصّه: در آن بلده خطّ گورنر رسیده مشتمل بر حکم به حفاظت و حراست این فقیر، و عدم مؤآخذه و مطالبه گمرک از اموال و اجناسی که همراه من باشد، و مهر بسیار بزرگی بر آن کاغذ بود، به این عبارت «فدوی محمّد اکبر شاه، پادشاه غازی زبده نوبنیان عظیم الشأن مشیر خاص حضور فیض معمور پادشاه کیوان بارگاه انگلستان، اشرف الامراء «لارد منتو گورنر» جنرل[1879] ناظم ممالک محروسه سرکار کمپنی انگریز بهادر متعلّقه کشور هند، سنه احد»، یعنی از جلوس محمّد اکبر شاه که نام سلطنت را بر او نهاده‌اند، خط
ص: 614
را پیش صاحب کلان آن بلده اسکات صاحب فرستادم، حکم شد که هرشب چند نفر از سرکار کمپنی از برای محافظت من حاضر می‌شدند، و قبل از من جناب معلّی القاب مخدومی میرزا محمّد حسن شهرستانی- دام فضله- وارد آن شهر شده بود، و در شب موازی چهار هزار روپیه تقریبا نقد و جنس از او به سرقت برده بودند، و به سبب خطّ مذکور بر من سانحه‌ای واقع نشد، و بسیار خوش گذشت.

روانه شدن آقا محمّد حسن خراسانی به سمت کلکتّه به عزم ایران[1880]

پس در یوم سه‌شنبه نهم شهر ذی القعدة الحرام از سنه مذکوره، عالی حضرت آقا محمّد حسن خراسانی ناظر خود را به اتّفاق ملّا اسد اللّه بروجردی روانه کلکتّه نمودم، و خطّی به عالیجناب فضائل مآب، خیر الحاج حاجی حیدر بن مرحمت پناه امیر احمد بندر ریقی- که از جمله اخیار و سرآمد تجّار بندر کلکتّه است- نوشتم که ایشان را با فی الجمله تنخواهی که نزد آن عالیشأن بود بر جهاز صالحی سوار کرده روانه نمایند، که امور عتبات عالیات و بلده کرمانشاهان را منظّم و منسّق نماید[1881]، و خود توقّف کردم تا آنکه خبر رسید که در غرّه شهر ذی الحجه سوار[1882] و روانه سمت مقصود شدند،
ص: 615
اللهم بلّغهم و ما معهم بلاغا حسنا جمیلا برحمتک یا ارحم الراحمین[1883].

فصل بیست و چهارم روانه شدن به سمت جهانگیرنگر[1884]

اشاره

پس نورچشمی محمّد را با والده‌اش در مرشدآباد گذاشته به اتّفاق عالیجناب مقدّس القاب میرزا غلامحسین خان، و عالیشأن میر سید علیخان- که ذکرشان گذشت- و سیادت منزلت میر صفدر علی- سابق الذکر- در یوم سه شنبه، چهاردهم ماه ذی الحجة الحرام از سنه مذکوره روانه بلده جهانگیرنگر شدیم، و در عرض راه از بسیاری تعجیل رفقا- که شب و روز را اغلب در طیّ مسافت بودیم- بسیار بد گذشت.

احوال نوّاب نصرت جنگ بهادر و نوّاب شمس الدّوله بهادر دام عزّهما[1885]

پس در روز دوشنبه بیستم ماه مذکور وارد شهر مذکور شدیم نوّاب مستطاب معلّی القاب، سلالة الاطیاب نقاوة الانجاب، فخر الأعیان و الحکّام و زبدة الامراء و الأعلام، متخلّق به اخلاق مصطفویّه، و متأدّب به آداب مرتضویّه، اخوی مقامی، نصیر الملک، انتظام الدوله سید علیخان بهادر
ص: 616
نصرت جنگ- ادام اللّه توفیقاته- به احتمال آنکه عیال همراه من باشند دو قطعه خانه به جهت سکونت من مقرّر فرموده بود.
پس من در یک قطعه منزل کردم، و رفقای سابق الذکر در قطعه دیگر قرار گرفتند، و نوّاب معظّم الیه به اتّفاق برادر نامدار خود نوّاب کریم الالقاب، فواضل اکتساب، نخبة الامراء[1886]، و زبدة النجباء، جامع فضائل صوری و معنوی، اخوی مقامی، امیر[1887] الملک، شمس الدوله سید احمد علیخان بهادر ذو الفقار جنگ- ادام اللّه عزّه- به ملاقات تشریف آوردند، ایشان را در همه مراحل از آنچه شنیده بودم بهتر دیدم، و حق آن است که در این حدود قلیل النظیرند، با علما در نهایت فروتنی و تواضع، و با اهالی دنیا به غایت بزرگی و سروری، و به قدر مرتبه و شأن با هر یک سلوک و رفتار را منظور دارند.
و نوّاب شمس الدوله بهادر در علاوه بر مراتب اوصاف بزرگی، به علوم متداوله، خاصّه در کلام نیز مربوط است، چنانکه رساله در تقسیم عقل و مراتب آن تألیف فرموده بود، و به مطالعه من رسانید، الحق نهایت پسندیده و نیکو تألیف شده بود، افسوس که مداخل آن در سرکار به قدری که باید نیست[1888]، سبحان اللّه الحکیم الخبیر.
ص: 617

اشاره به احوال ناظم مرشدآباد[1889]

چقدر اختلاف در اوضاع و اطوار خلائق است کسی که همیشه مست و لا یعقل و از خدا و خلق بیگانه است، و احدی از اخیار و اشرار از رفتار و کردار وی راضی نیست، و در مرحله بخل به حدی رسیده است که معیشت آن بر چند شیشه شراب، و چند عدد ماهی ریزه، و قدری روغن چراغ است، و همیشه صحبت او با اراذل و اوباش و مردمان لوطی و قلّاش است، و اگر کسی را مالک دو دینار دید از حسد و رشک قریب به هلاکت می‌رسد، در مرشد آباد بر مسند نظامت می‌نشیند و مالک مداخل شانزده لک روپیه می‌شود، و اشخاصی که به همه جهت قابل و به جمیع کمالات حسنه و اوصاف پسندیده متّصفند قلیل البضاعه و تهی‌دستند.
شعر[1890]
نه با آن به مهری نه با این به کین‌تو دانائی ای احکم الحاکمین
و این از عادات دیرینه فلک کجمدار[1891] و اعظم شاهدی است بر بی‌اعتباری زخارف دنیای بی‌اعتبار، چنانکه در اخبار کثیره وارد است که اگر دنیا را به قدر پر کاهی در نزد جناب باریتعالی اعتباری می‌بود، هرآینه از آن به قدر لقمه به کافران عطا نمی‌فرمود.
ص: 618
شعر[1892]
فلک را عادت دیرینه اینست‌که با آزادگان دائم به کین است
اگر احدی این مطالب را خلاف واقع، و فقیر را صاحب غرض داند، محنت اندک سیاحتی را بر خود بگذارد، یا آنکه از عامّه متردّدین آن حدود استفسار نماید، اگرچه به زعم خود با این فقیر خوش سلوکی کرده است، و لکن چه باید کرد که وقایع نگاری مقتضی آن است که احوال بر وجه راستی و درستی نگارش شوند، القصه؛ در آن مدّت در «جهانگیرنگر» بودیم، دقیقه‌ای از آداب[1893] و تعارفات و سلوک را فرو گذاشت نکردند، و مکرّر ملاقات فیمابین اتّفاق می‌افتاد.

رؤیت هلال ماه محرم الحرام سنه 1224 در بلده جهانگیرنگر، و کیفیت عزاداری بزرگان آنجا و بلده مرشدآباد[1894]

اشاره

پس هلال ماه محرم الحرام سنه یکهزار و دوصد و بیست و چهار (1224) هجری دررسید، و بزرگ و کوچک به عزاداری مشغول شدند، و در آن بلده، تعزیه خانه قدیمه‌ای است که یکصد و پنجاه سال تقریبا قبل از این، «میر مراد» نامی که نهایت مقدّس و صالح و دیندار و از سلسله سادات اطهار
ص: 619
بود بنا کرده است، و به «حسینی دالان»[1895] مشهور است.
و نوّاب معظّم الیه از حسن ارادت و نهایت اخلاص و دینداری به اهتمام امور آن مکان شریف مشغول می‌شد، و در غایت خوبی به انجام می‌رسانید، و از شدّت تقدّس و صلاح، فاتحه خوانی را در عهده خود و برادر نامدار والا تبار خود گذاشته بود، و هرگاه یکی بر منبر می‌رفت دیگری شمعدان را بر دست گرفته، در نهایت عجز و انکسار در پای منبر می‌ایستاد.
و در شب هفتم- چنانکه رسوم این ملک است- اسبی را به صورت ذو الجناح می‌سازند و در شهر می‌گردانند، آن دو امیر معظّم دو طرف لجام آن اسب را گرفته بر سر و سینه‌زنان در شهر با دستگاه تمام نوحه‌کنان می‌گردیدند.
و در روز عاشورا حسب العاده این ملک، شبیه ضریح مقدّس را؛ با افغان و زاری پیاده به خارج شهر قریب به یک فرسخ برده دفن می‌کردند.

تعزیه‌خانه مرشدآباد[1896]

و در مرشدآباد تعزیه‌خانه بسیار عالی است که نوّاب سراج الدوله شهید بانی آن است، و به جهت اخراجات آن مبلغ خطیری از املاک مقرّر کرده بوده است، و جماعت انگریزیه آنها را به سبب بعضی از مصالح به تصرّف خود درآورده‌اند، و در سالی دوازده هزار روپیه[1897] به ناظم آن بلده می‌رسانند که به
ص: 620
مصارف مقرّره آن مکان برساند[1898].
و در ایّام عاشورا از دولت سرکار کمپنی بهادر فی الجمله رسوم تعزیه‌داری در آنجا به عمل می‌آید! و در بعضی از اوقات بندگان ناظم مست و لا یعقل آمده بر مسند کبر نشسته بر متکای نخوت و بزرگی تکیه می‌دهد، و جماعت انگریزیه نیز بر کرسیها در مقابل او می‌نشینند، و بسا هست که از غایت بی‌هوشی در عقب منبر رفته به خواب می‌رود، و یا آنکه شراب می‌آشامد، و در هنگام فاتحه خوانی شخصی بر منبر رفته به نام او و گذشتگان او که احوال ایشان لایق این دفتر نیست فاتحه می‌خواند، و اصلا نام باعث و بانی آن مکان شریف یعنی نوّاب شهید را بر زبان نمی‌آورند، و لکن غافلند از این معنی که شنونده حکیم و داناست.
مجملا: اگر مقدمه دوازده هزار روپیه و اهتمام جماعت انگریزیه نبود چون تعزیه‌خوانه‌های دیگر اثری الی الآن از آن مکان باقی نمانده بود، حسن سلوک و انصاف این جماعت را باید دید که با آنکه از اسلام بیگانه‌اند و نوّاب سراج الدوله دشمن ایشان بوده است، الی الآن آن مبلغ را به آن سرکار می‌رسانند و در تمام قلمرو خود به آن تسلّطی که دارند املاک و عقاراتی که وقف معابد مسلمین یا هنود بوده است همه را برقرار گذاشته‌اند، با آنکه مبالغ خطیره‌ای مداخل آنهاست، امید که حق تعالی دیده بصیرت و تقلید به اهل اسلام نیز کرامت کند.
القصّه: در یوم سیّم ماه صفر المظفر از سنه مذکوره که نیّر اعظم در برج حمل طالع و روز عید نوروز سلطانی بود، نوّاب نصرت جنگ بهادر در ساعت
ص: 621
سعد به دالان مقدّس مذکور مشرّف شده در هنگام مراجعت بر «پالکی»[1899]- که نوعی از سواری است، و مخصوص امرای ذوی الاقتدار است، و بدون اجازه سلطانی هرکس را قدرت سوار شدن آن نیست؛ به حکم شاهزاده بلند اراده سلیمان شکوه بن شاه عالم پادشاه برادر والاگهر پادشاه حال محمّد اکبر شاه، و اجازه امیر الامراء «لارد منتو» ناظم ممالک محروسه سرکار کمپنی انگریز بهادر متعلّقه کشور هند- سوار شد.
و فی الجمله در ازمنه سابقه ناظمان بنگاله را نیز در آن باب مدخلیتی بوده است، و در این اوان نظر به عدم قابلیت ناظم وقت احدی اعتنا به او نکرد و از وی رخصت نگرفت، و وی را نیز مجال دم زدن نشد و در آتش رشک و حسادت بجز سوختن و صبر چاره ندید.

بیان نسب نوّابان معظّمان دام عزّهما[1900]

در این وقت مناسب آن است که فی الجمله سلسله علیّه نوّابان معظّم الیهما نگارش شود تا مطالعه کنندگان را انتظاری نماند.
بدانکه: مرحمت و غفران پناه فاضل کامل حاجی محمّد مقیم- که از علماء و اعزّه طالقان قزوین بود- به سببی از اسباب وارد مملکت هندوستان
ص: 622
شد، و از حضور پادشاه وقت- که ظاهرا شاه جهان بابری بوده است- عزّت بسیار یافت، و از او مخلّف شد مرحوم مغفور مبرور حاجی محمّد جعفر، و وی در بندر «هوگلی» که قریب به کلکتّه است، و سابق بر این بندر بنگاله و هند، و نهایت معمور، و مجمع اعیان و تجّار بوده است مقام گرفت، و روزگاری را به عزّت می‌گذرانید، و از او مخلّف شد عالیجاه رضوان آرامگاه آقا باقر، وی نیز مدّتی را در آن بندر گذرانید و به جوهر ذاتی و استعدادی که داشت با امراء و حکّام نهایت ارتباط حاصل کرده تقرّب تامّ در خدمت نوّاب غفران مآب مهابت جنگ صوبه‌دار بنگاله[1901] به هم رسانید.
بعد از چند نوّاب مرحوم وی را به جهت تمشیت بعضی از امورات به عنوان سفارت به خدمت نوّاب غفران مآب صفدر جنگ بهادر وزیر احمد شاه بن محمّد شاه بابری فرستاد، آن خدمت را به آئین شایسته به انجام رسانید، و نوّاب وزیر را از رفتار و کردار و گفتار وی نهایت[1902] خوش آمده[1903] خواهش نمود که در خدمت وی توقّف نماید، و فرمود که از نوّاب مهابت جنگ رخصت حاصل[1904] خواهم نمود، در جواب معروض داشت که: این معنی عین سعادت و مایه افتخار است، و لکن جناب‌عالی را بعد از این حرکت چگونه بر این فدوی اعتماد خواهد شد که محسن قدیمی را گذاشته به جهت تحصیل جاه و حشمت مایل توقّف در حضور شوم؟
ص: 623
نوّاب وزیر از این جواب نهایت مسرور شده[1905]؛ وی را به حضور پادشاه برده به خلعت و خطاب «جسارت خانی»- علاوه بر منصب خانی- سرافراز فرموده رخصت داد، در[1906] این احوال بالتمام قبل از ورود وی به حضور نوّاب مهابت جنگ رسیده بود، پس چون به بنگاله[1907] رسید فوج داری «راج محلّ» را به وی مفوّض نمود، و بعد از چندی حکومت جهانگیرنگر را به او عنایت کرد، و آن مرحوم همیشه طالب و جویای آن بود که کسی از اشراف و اعیان دار الایمان ایران وارد این حدود شود که صبیّه مرضیّه خود را با وی منسوب نماید، و این معنی را به دوستان خود- و از آن جمله بود حاجی مهدی که از متوسّلان نوّاب مهابت جنگ بود- فرموده بود.
از اتّفاقات والد مرحمت و غفران مآب سلالة الاطیاب میر مرتضی، و عالیجناب معلّی القاب سید رضا، و عالی حضرت سید حسین[1908]- که از عمده بلده قزوین بود- به رحمت ایزدی پیوست، و اولاد او به عتبات عالیات عرش درجات مشرّف شدند، سید رضا در نجف اشرف[1909] مجاور شد و الی الان در آن ارض اقدس می‌باشد و اولاد چندمی[1910] دارد، و سید حسین[1911] به جبل عامل رفت و در آنجا سکونت گرفت، و خلف او عالی‌حضرت سامی مرتبت
ص: 624
سیّد احمد- که نهایت مقدّس و صاحب اخلاق پسندیده است- در نجف اشرف مجاور است و با منش مودّت و دوستی به سرحدّ کمال است.
و مرحوم میر مرتضی عازم هندوستان شد، چون وارد مرشدآباد شد؛ و حاجی مهدی مذکور[1912] بر مقدمش مطلع گردید به خدمتش رسید، وی را جامع محامد اوصاف دید، نوّاب جسارت خان مرحوم را اطلاع نمود، نوّاب معظّم الیه نهایت مسرور شده، آن مرحوم را به جهانگیرنگر طلبید و در نهایت اعزاز و احترام و با دستگاه تمام با صبیّه مرضیّه خود منسوب نمود، از آن مرحمت و غفران پناه جنّت آرامگاه نوّاب سید محمّد خان بهادر حشمت جنگ، و نوابان معظّم الیهما مخلّف شدند.
پس کارگذاران و متوسّلان نوّاب جسارت خان مرحوم بر تقرّب میر معظّم الیه رشک و حسد برده، از کثرت هوش و ادراک وی خائف شدند که بعد از نوّاب مرحوم؛ صاحب مسند و مقام او شده ایشان را از آن دولت محروم نماید، لهذا شروع به نمّامی و شیطنت کردند، و رفته‌رفته فیمابین نوّاب مبرور و میر مغفور را بر هم زدند و آن الفت و اتّفاق را به عداوت و نفاق مبدّل ساختند، این معنی بر غیرت میر مشارالیه گران آمده عازم عتبات عالیات شد، و چنانکه شنیده‌ام در نجف اشرف به رحمت ایزدی پیوست، و نوّاب جسارت خان مرحوم نیز در عهد میر محمّد جعفر خان مرشدآبادی- که ذکرش گذشت و نیز خواهد آمد- در جهانگیرنگر از این سرای فانی به رحمت ایزدی واصل شد.
ص: 625
و حضرت ملک[1913] وهّاب مسند حکومت نوّاب مرحوم را به نوّاب سید محمّد خان بهادر حشمت[1914] جنگ- که اکبر اولاد میر مشار الیه بود- عنایت فرمود، و بعد از آن به سرکار نوّاب نصرت‌جنگ بهادر سابق الالقاب- که فرزند اوسط اوست- متعلق ساخت، و الی الآن بر او مستدام و برقرار است، ادام اللّه عزّهم و توفیقاتهم.
و در آن بلده اعزّه و اعیان از هر صنف بسیار بوده‌اند، و سابق بر این از بلاد عظیمه مشهوره بوده است، و شاه جهان بابری باعث بر آبادی اوست، و هفت کوس هندوستان که تقریبا سه فرسخ و نیم است قطرآبادی و معموره او بوده است، و در این اوقات نهایت خراب و ویران است، مگر سمتی که جماعت انگریز در آن سکونت دارند که فی الجمله رونقی دارد، و پارچه آقا با نو و کشیده و جامدانی؛ و ململ و شبنم، و آب روان در نهایت تکلّف در آن‌جا یافته می‌شود، و تجّار به اطراف عالم می‌فرستند، و لهذا در این اوقات نیز فی الجمله معبر تجّار و آمد و رفت غرباست.
و فی الحقیقه باعث رونق و آبادی و رغبت متردّدین به آن شهر؛ سلوک و رفتار نوّابان معظّم الیهما، و وجود چند نفر دیگر از اشراف و اعزّه است، چون عالیشأن معلّی مکان رفیع بنیان سلالة السادات میر اشرف علی، وی نهایت آرمیده و با وقار، و طالب مصاحبت علماء کبار و بلند همّت و خجسته رفتار است، و اگر به ذکر همه بپردازد[1915] به طول می‌انجامد.
ص: 626

میر محمّد علی فاضل[1916]

و از علمای آن شهر بود عالی جناب معلّی القاب مقدس عابد زاهد میر محمّد علی مشهور به فاضل، اغلب به ملاقات تشریف می‌آورد[1917] و خاطر مسرور می‌داشت، در این اوقات مسموع شد که به رحمت ایزدی پیوست، قدس اللّه روحه.
و در آن شهر در موسم بارش، رعد و برق و صاعقه زیاده از بلاد دیگر می‌شود، و به آن شدّت در جایی دیگر کم دیده‌ام اغلب شبها از شدّت آواز آن آرام نمی‌شد، و در آن مدّت قلیله که توقّف داشتم دو سه دفعه صاعقه در شهر فرود آمد و خرابی رساند.

فصل بیست و پنجم خروج از جهانگیرنگر که به «دهاکه»[1918] مشهور است[1919]

پس در یوم دهم شهر ربیع الاوّل از سنه مذکوره به اصرار تمام از نوّابان
ص: 627
معظم الیهما و سایر دوستان و اعزّه رخصت شده به اتّفاق عالیشأن[1920] معلّی مکان دوست بسیار مهربان میر محمّد حسین معروف به شاه مبتلا حسین، خلف مرحوم مغفور سیّد[1921] علی خان بهادر عمّ نامدار والاتبار سیّد کاظم علی خان بهادر- که ذکرش در بیان احوال عظیم‌آباد گذشت- روانه سمت مرشدآباد شدیم، شاه مومی الیه نهایت نیک ذات و فروتن و مبادی آداب است، و در ظاهر اگرچه به جهت بعضی مصالح در لباس فقرا و درویشان است و لکن در این مدّت معاشرت چیزی از حرکات درویشانه، چون: میل به چغانه[1922] و چنگ[1923] و نوشیدن چرس و بنگ، و عدم مبالات به عبادات و طاعات از وی ندیدم، بلکه بر خلاف فقرا[1924] وی را بسیار راغب به تلاوت قرآن و ادعیه، و مواظب بر اوقات صلوات مشاهده نمودم، افسوس که به تراشیدن ریش مبتلاست.
ص: 628
القصّه: در اثنای راه از حیثیّت آبادی و اتّصال مزارع و دهکده‌ها به یکدیگر و وفور اسباب تنعّم و موافقت رفقا نهایت مسرور بودیم، و لکن از شدّت طوفان چند روزی بد گذشت و شدّت هوا به‌حدّی بود که چند دفعه مشرف بر غرق شدیم، بعد از چهارده روز یوم بیست و سیّم شهر مذکور وارد «بهکوان کوله» که پنج کوسی[1925] دار الشرب مرشدآباد است شدیم، عالیجناب میرزا غلام حسین خان با بعضی از دوستان قزلباشیه و غیرهم به آنجا به ملاقات آمدند.
پس عالی حضرت میر صفدر علی را به جهت حرکت دادن عیال و نور چشمی محمّد روانه شهر کردم، متعلّقان او به جهت بعضی از موانع ممانعت می‌کردند، پس لا علاج دفعه دیگر به آن بلده میشومه رفتم، و دویوم زیاده توقّف نکردم، و در یوم شنبه بیست و هفتم ماه مذکور عیال را از آن شهر خبیث برآوردم.
و در آن بلده ملاقات شد با عالی جناب مقدّس القاب مخدومی مطاعی جناب میرزا محمّد هادی خلف مرحوم جنّت آرامگاه حاجی محمّد حسین- قدس سره که ذکرش در مطلب چهارم گذشت- و عالی حضرات[1926] سلالة السّادات آقا سید علی و آقا سیّد حسن- که ذکر ایشان در اولاد مرحوم مغفور میر ابو المعالی بزرگ در ضمن[1927] احوال سادات کازرون گذشت- و ایشان نیز از سوانح روزگار وارد این حدود شده عازم فیض آباد فیض بنیاد بودند، پس
ص: 629
به اتّفاق ایشان و رفقای سابق الذکر یوم دوشنبه بیست و نهم شهر مذکور روانه سمت جنّة الهند عظیم‌آباد شدیم، و در اثنای راه از موافقت و صحبت رفقا در نهایت سرور و حبور[1928] گذشت و لکن از شدّت باد و طوفان در عذاب بودیم، چنانکه در این ایّام نیز چند دفعه مشرف بر غرق شدیم، و دو شب و دو روز تفرقه میان من و رفقا و عیال اتّفاق افتاد، و با آنکه یک روز و یک شب قریب به هم بودیم، و بجز عرض شط چیزی فاصله نبود، رسیدن و اتّصال کشتی‌ها به یکدیگر به سبب مخالفت باد و شدّت طوفان میسّر نبود.

فصل بیست و ششم ورود عظیم‌آباد بعد از عود از مرشدآباد و جهانگیر نگر[1929]

اشاره

بعد از شانزده روز از تفضّلات حضرت باری صحیح و سالم با جمیع رفقا در یوم سه‌شنبه چهاردهم ربیع الثانی وارد عظیم‌آباد شدیم، دولت و اقبال همراه «مهاراجه جها و لعل» و عالیجناب سید کاظم علیخان بهادر با جمعی از اعزّه و بزرگان و مؤمنین تا کنار دریا استقبال کردند، و در دولتخانه سید معظم الیه که قریب بود فرود آمدم، و بعد از دو روز مکانی عالی به جهت سکونت گرفته شد، و لکن به سبب کثرت تردد و آمد و رفت مؤمنین با وسعتی که داشت در غایت ضیق می‌گذشت.
چون سلالة السادات و الاعیان، عمدة الاشراف، رئیس المتواضعین میر جعفر شاه، خلف مرحوم مغفور میر قمر الدّین علی صاحب رضوی که
ص: 630
اجداد او از بزرگان و سادات عالی درجات موسویّه مازندران بوده‌اند مطلع شد از جانب مخدّره مکرّمه زوجه مرحمت و غفران پناه نوّاب علی عظیم خان غازی پوری بعد از ملاقات استدعا نمود که در خانه بسیار عالیشأن که آن مخدره داشت مقام گیرم قبول شد، و در ماه جمادی الاولی در آن منزل نمودم.

حسن قلیخان بهادر[1930]

القصّه: در عین آرام دل و اطمینان خاطر به تدریس علوم شرعی مشغول شدم، رئیس الصلحا و الامراء نوّاب مستطاب معلّی القاب عباسقلیخان بهادر سابق الالقاب به خواندن کتاب شرایع الاسلام مشغول شد، و زبدة الانجاب[1931] و نقاوة الاطیاب، نتیجة الامراء و نخبة الاتقیاء، صاحب طبع سلیم و ذهن مستقیم، فرزند مقامی اشرف الدوله معین الملک حسن قلیخان بهادر مظفّر جنگ- دام عزّه- خلف اوسط ارشد ارجمند سعادتمند نوّاب معظّم الیه که به مضمون «الولد الحرّ یشبه بآبائه الغرّ» نهایت با وقار حمیده رفتار و مخلص ارباب فضل و طالب صحبت اصحاب کمال است، به خواندن رساله قوت لا یموت، و عالی حضرت فضیلت مآب مبادی آداب، فاضل کامل، میرزا رستم علی- که ذکرش در احوال سابقه عظیم آباد گذشت- به اتفاق فواضل انتساب، فاضل مقدّس کامل، میر اشرف حسین خلف الصدق عالیشأن سیادت نشان، منشی احمد حسین، سررشته‌دار عدالت فوجداری سرکار «مستر دگلس» صاحب سابق الالقاب، و ستوده افعال، متّقی خصال مولوی میر قاسمعلی
ص: 631
ساکن بهار به خواندن کتاب «معالم الاصول»، و گرامی قدر خجسته رفتار برخوردار، فرزند مقامی نور الحسن خان ملقّب به نوّاب خان خلف عالیشأن رفیع بنیان سعادت نشان محمّد علیخان از بطن صبیّه مرحوم نوّاب علی عظیم خان- سابق الذکر- به اتّفاق استاد خود به خواندن «قوت لا یموت»، و رساله «تحفة المحبّین»- که فقیر در اثبات امامت نوشته است-[1932] مشغول شدند.

میرزا مهدی[1933]

به مصاحبت این صاحبان عالیشأن و جناب سید کاظم علیخان بهادر، و عالیشأن عظیم البنیان جامع المحامد و الاوصاف حاوی الکمالات، شفیق بسیار مهربان میرزا مهدی خلف الصدّق مرحوم مغفور میرزا غلام حسین خان از بطن صبیّه مکرّمه مرضیه جنّت و رضوان آرامگاه سید غلام حسین خان بهادر مؤلّف کتاب «سیر المتأخّرین» عمّ و الاتبار؛ خان مشار الیه، و زبدة الاعیان رفیع بنیان عظیم الشأن، مقدّس متواضع حمیده فعال بسیار مهربان اسد اللّه خان، داماد خجسته نهاد نوّاب معظّم الیه، و جمعی دیگر از اعزّه و اعیان و اشراف و مقدّسین- که تعداد اسامی شریفه ایشان متعذّر بلکه متعسّر است- در وقت عصر هر روز خاطر حزین مشعوف می‌شد، و به صحبتهای رنگین ایشان فرح و انبساط حاصل می‌گردید.
ص: 632

ابتدای نماز جمعه بر طریقه امامیّه در عظیم‌آباد[1934]

بعد از چند روز نوّاب مستطاب معلّی القاب عباس قلیخان بهادر معظم الیه با جمعی از صلحا و امرا و مقدسین استدعای نماز جمعه نمودند، نظر به آنکه علما جهلاء این حدود امامت جمعه و جماعت را- چنانکه سابق به آن اشاره شد- سرآمد ریاسات و باعث جاه و جلال دنیویّه می‌دانند خوفا من الریاء و السمعة، و من اهل السنّة و الجماعة، قبول نکردم، و چون اصرار ایشان از حدّ گذشت تفحّص کردم؛ مقام تقیّه نبود، و تأمّل کردم[1935]، دیدم که من قدیم العصر الی یومنا هذا نماز مذکور بر طریقه امامیّه در حدود بنگالا[1936] به عمل نیامده است، و لهذا مؤمنین مورد تشنیع منافقین شده‌اند، و ادای آن موجب رونق دین و شکوه مذهب امامیین در نظر مخالفین خواهد بود، پس تنقیه[1937] باطن نموده قربتا الی اللّه و طلبا لمرضاته، در یوم جمعه بیست و پنجم[1938] ماه شعبان المعظّم از سنه مذکوره که یکهزار و دوصد و بیست و چهار (1224) هجری است، در مسجد مرحمت و غفران‌پناه نوّاب سیف خان که ذکرش گذشت به اتّفاق جمع کثیری از شیعیان نماز و خطبه را بر طریقه امامیه به نام پادشاه اسلام خواندم.
بلغاء شیرین کلام، و فصحاء خجسته فرجام در آن باب تواریخ چند
ص: 633
انشاء نمودند، از آن جمله به خیال فقیر، این عبارت رسید: «در هزار و دوصد و بیست و چهار»، چون حساب کردم «چهار» کم بود، تعمیه در سرّ دانش که دال است نمودم.
و عالیشأن رفیع مکان میرزا مهدی سابق الالقاب، قطعه او[1939] را انشاء فرمود، و آن این است[1940]؛
قطعه[1941]
آقا احمد آنکه نقد علم اوپیش نقّادان بود کامل عیار
آنکه دارد نور رأی انورش‌تابش خورشید در نصف النّهار
و آنکه از فیض هدایتهای اومی‌شوند اهل[1942] یمین اهل یسار
در عظیم‌آباد ناگه ز اتّفاق‌شد ورود آن فقیه نامدار
در میان مسجدی کز سیف خان‌بر لب دریا همی دارد قرار
بهر ترویج نماز جمعه شدمقتدای شیعیان این دیار
پس پی تاریخ این امر جدیدفکر فرمود آن جهان را افتخار
مصرعی از مطلع رأی منیرهمچو خورشید از افق شد آشکار
حسن واقع آنکه از روی جمل‌هم مطابق بُد حروفش در شمار
سال تاریخ از سر دانش بدیددر هزار و دوصد و بیست و چهار
ص: 634
و نیز میرزای معظّم الیه انشاء نموده‌اند، و آن این است؛
قطعه[1943]
در عظیم‌آباد هند از فضل حق‌به حریم عزّت ربّ ودود
مسجدی در مدرسه کز سیف خان‌بر لب دریا درِ رحمت گشود
آقا احمد مجتهدِ ذی شرف‌شُهره آفاق در احسان وجود
آنکه زیبد در مقام مدح اوگفتنش سر خیل[1944] اصحاب شهود
کرد در وی زنده رسم موعظت‌هم نماز جمعه را برپا نمود
در پی تکمیل جمع شیعیان‌مقتدا شد در رکوع و در سجود
سال تاریخش همی جستم ز دل‌گفت هاتف: «شرع را رونق فزود»
و نیز آن عالی‌شأن فکر نموده است، و آن این است،
قطعه[1945]
آقا احمد آنکه ز رأی متین اوشد شرع استوار در این دهر بی‌ثبات
ز انفاس روح پرور آن منبع علوم‌بشکفت در حدیقه عالم گل نجات
ص: 635

و از اجتهاد آن سر و سرخیل اتقیاسرسبز گشته این چمنستان کائنات
ناگه ز یاری و مدد بخت اهل شهر[1946]
در پتنه شد ورود وی از حسن واردات
بهر نماز جمه که دارد ثوابهاشد مقتدای جمله خلایق ز حسن ذات
در مسجدی که بر لب دریا ز سیف خان‌دارد بنای محکم آسوده از فوات
شد مقتدی به نیّتِ اجرای این نمازدر جمع شیعیان، خلایق بالتفات
دلهای مؤمنان همه زین مژده برشکفت‌برخاست این ندای بشارت ز شش جهات
در حال وجد از پی تاریخ این بناگفتند قدسیان «بِک قد قامت الصّلاة»[1947]

و عالیشأن رفیع مکان سعادت و اقبال نشان فرزند مقامی امتیاز الدوله ممتاز الملک سید مهدی علی خان بهادر مظفّر جنگ طباطبائی دام عزّه، خلف ارشد مرحوم سید محسن بن جنّت آرامگاه سید غلامحسین خان بهادر سابق الالقاب، قطعه این تاریخ را چنین انشاء نمود و آن اینست:
ص: 636
قطعه[1948]
از اجتهاد آقا احمد در این دیارگردید زنده شرع پس از حالت ممات
وز نفس پاک آن سروسر دفتر علوم‌رونق گرفت باغ جهان از گل نجات
از آبیاری مدد ذات پاک اوسیرآب گشته جمله ریاحین کائنات
وز وعظ وز نصایح آن عیسوی نفس‌در تن دمید مرده دلان را دم حیات
ناگه ز اتّفاق حسن نور روی اوتابید همچو مهر به ذرّات ممکنات
و آمد به شهر پتنه به تعلیم مؤمنان‌تمیز تا کنند ز مسنون و واجبات
در مسجدی که بر لب گنگا ز سیف خان‌تعمیر گشته است بنایش به صد ثبات
بهر نماز جمعه بشد مقتدا به صدق‌با خیل شیعیان و محبّان به التفات
گُل گُل؛ شکفت غنچه دل ز استماع این‌پر شد زمین ز نغمه احسن ز شش جهات
ص: 637

از بس به وجد آمده تاریخ این نمازگفتند انس و جان «بِک قد قامت الصّلاة»
پس عید ماه مبارک رمضان[1949] سنه مذکوره دررسید استدعا نمودند که نماز آن را به جماعت ادا کنم، قبول کردم، و نهجی که در شریعت مقدّسه است اعیان و بزرگان و مؤمنین در فقیرخانه مجتمع شدند، و با آنکه پیاده راه رفتن را امرای این ملک بر خود عار می‌دانند اطاعتا للّه پابرهنه تکبیر گویان به مسجد مذکور رفته به طریقه حقّه به عمل آوردیم، امید چنان است که عن قریب این امر خیر به اطراف دیگر نیز تعدّی کند مجملا: از فضل حضرت وهّاب این دو امر خیر به واسطه این خاکسار و ذرّه بی‌مقدار، در این حدود جاری و برقرار شد. اللهمّ اعزّ الدین و اهله، و اخذل من خذله، و انصر من نصره بمحمّد و آله[1950].
و در این ماه مبارک عالیجناب معلّی القاب سلالة الأطیاب عالم روشن ضمیر و مقدّس قلیل النظیر مولوی سراج الدّین علیخان مفتی عدالت عالیه صدر کلکته از سمت وطن خود آمده به کلکتّه می‌رفت، به ملاقات تشریف آورد، وی را زیاده از آنچه شنیده بودم، متدیّن یافتم، محض از برای انجاح مهمّات مسلمین آن خدمت را قبول فرموده است.
ص: 638

رؤیت هلال محرم الحرام سنه 1225 در بلده عظیم آباد و کیفیت عزاداری بی‌خردان آن بلده[1951]

پس ماه محرم الحرام سنه یکهزار و دوصد و بیست و پنج هجری (1225) دررسید، و پیر و جوان به عزاداری مشغول شدند، و از عادات خبیثه این کشور خاصّه آن شهر است، نواختن دهل و نی، و آلات سرور و شادی در هنگام سینه کوبی- چنانکه در مجمع الابرار فیض‌آباد منع کرده بودم و اثر نمود- در این بلده نیز منع کردم، اشخاصی که قربتا الی اللّه تعزیه‌داری می‌کردند، و از خدا و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- خوف داشتند قبول کردند، و کسانی که غرض ایشان نام و شهرت بین العوام بود و در اسلام و کفر مذبذب بودند بر مخالفت مصرّ شدند، و در جواب گفتند که از قدیم العصر این عمل معمول به بوده است و ترک آن بدعت است.
و علاوه به آخوند مجلسی- علیه الرحمة- نسبت دادند که وی نیز در ایّام خود منع نمود، و در خواب حضرت رسالت مآب- صلّی اللّه علیه و آله- را دید که ایشان را بر آن منع توبیخ و تشنیع فرمود، پس آخوند از خواب بیدار شده دهل در گردن انداخته به تعزیه‌خانه‌ها رفته به نواختن آن مشغول شدند، چون چنین دیدم بر منبر؛ تکذیب آن فرقه ضالّه مضلّه ملعونه نمودم، و این معنی را از دل مؤمنین بیرون کردم، و یک دو کافر صوری و معنوی در این مرحله در غیبت من سخنهای احمقانه در توهین شریعت مقدّسه گفتند و بحمد اللّه رسوا و روسیاه در نزد خالق و خلایق شدند، لعنت اللّه علی الکاذبین إلی یوم الدین.
ص: 639
و طرفه‌تر آن است که در هر شهری که رسیدم جاهلی را دیدم که مرجع فتاوی و احکام آن دیار است، و به حدّی در جهالت کوشیده که تمییز نقطه از خط و صحیح از غلط نمی‌تواند نمود، اگر فتاوی ایشان را مفصّل بنگارم سررشته سخن از دست برود و از «کتاب قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قلت أنا ابو حنیفه» بزرگتر شود.
و از آن جمله: یکی فضله گربه را پاک می‌دانست، و مسح سر را در وضو از رستنگاه مو تا بالای دماغ می‌کشید و می‌گفت که: در سن هفت سالگی جامع عباسی را نزد والد خود خوانده‌ام، و به همین مستند فتوی می‌داد.
و دیگری را دیدم که به حاکم بلد- که مرد شارب الخمر فاسقی بود- می‌گفت که: شراب خوردن مضایقه ندارد، مواجب و وظایف مردم را بر وقت به ایشان برسان!! و چون کسی فوت می‌شد در کمی و زیادی اجرت نماز و اخراج[1952] روح اموات- که از بدع این ملک است- با ورثه و عمله اموات نزاع می‌نمود.
و دیگری را دیدم که می‌گفت که: اگر از کسی در حال مرض نمازی فوت شود، و در حال صحت قضا نماید، باید به همان نوع بر بستر خوابیده قضا کند، نظر به حدیث: «فلیقضها کما فات»[1953] الی غیر هذا من المزخرفات، و فسّاق نافرجام سکوت این قوم لئام گمنام را در باب امر بمعروف و نهی از
ص: 640
منکر دلیل خود کرده بر من طعن می‌زدند.
القصّه: اگر در این باب سخن را[1954] دراز کنم مطالعه کنندگان وقایع ایّام خلفاء ثلاثه و حضرت امیر علیه السلام، و رفتار و گفتار صحابه را فراموش خواهند نمود، فرد[1955]:
ای دریغا دیده انصاف اگر بینا بُدی‌سبط پیغمبر چرا در کربلا تنها بُدی
چندی بر این منوال گذشت و این فقیر با وجود این مراحل از ملامت ایشان اندیشه نمی‌کردم، و نظر به آیه شریفه: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ[1956] مرید و مراد را کالعدم انگاشته، در اظهار کلمه حق کوتاهی نمی‌نمودم[1957]، و لکن بر انهدام و اندراس دین تأسّف و تألّم بسیار حاصل می‌شد، زیراکه علما به این طور، و امرا به این نوع، و احوال زمانه دگرگون، نعوذ باللّه، اگر چندی بر این منوال بگذرد دین و آئین نوی به جهت مسلمین احداث خواهد شد، اللهم العن المخرّبین للدّین المبین من الاوّلین و الآخرین إلی یوم الدّین[1958].

تاریخ تولد فرزند ارجمند آقا علی اطال اللّه عمره[1959]

مجملا: در آن بلده به قدر مقدور در ترویج دین و تشیید شریعت سید
ص: 641
المرسلین- صلّی اللّه علیه و آله مشغول بودم[1960]، پس در یوم پنجشنبه بیست و چهارم شهر محرم الحرام از سنه مذکوره، یک ساعت از طلوع آفتاب گذشته فرزند ارجمند آقا علی از بطن والده فرزند برخوردار؛ آقا محمّد- طول اللّه عمرهما فی العیش الرغید- به وجود آمد، خاطر حزین را مسرّت تام حاصل گردید.
ختم شد شرح وقایع احوال سراپا اختلال بر این مقام، و الحمد للّه علی حسن الاختتام، و می‌آید وقایع غریبه مستقبله در مجلّد دویّم، بعون اللّه و حسن توفیقه.

خاتمه:

عدد تألیفات این فقیر[1961]

خاتمه: در ذکر کتب و رسائلی است که تا به حال از تفضّلات او- جلّ شأنه- به تألیف آنها موفّق شده‌ام، و ذکر صورت اجازاتی است که علما اخیار از حسن ظنّ خود این خاکسار را به آنها سرافراز فرموده‌اند.
بدانکه: تا به تاریخ حال که از راه ناهموار زندگی سی و پنج مرحله را[1962] به پای شکیب و استوار طی نموده‌ام، از قلم این فقیر هجده کتاب و رساله به درجه ظهور رسیده است:
اوّل: «حاشیه صمدیّه» مسمّاة به محمودیّه است که در کرمانشاهان در بدو سن تألیف شده است، و آن تقریبا دو هزار و هفتصد بیت است.
ص: 642
دویّم: «رساله نور الأنوار» در شرح آیه شریفه بسم اللّه، و آن هزار بیت است.
سیّم: کتاب «درر الغرویّه فی اصول الأحکام الإلهیة»، که در نجف اشرف تألیف شده است، و آن تقریبا چهل هزار بیت است، و الی الآن از سواد به بیاض نیامده، و تمام نشده است، امید که حق تعالی توفیق تنقیح[1963] و اتمام کرامت کند.
چهارم: «شرح مختصر نافع» از اوّل تا بحث اغسال که در دار المؤمنین قم نوشته شده است، و آن تقریبا شش هزار بیت است، این چهار مجلّد در حدود ایران و عتبات عالیات تصنیف شده‌اند.
پنجم: «رساله قوت لا یموت» که در واجبات نماز و روزه است و جزو اوّل آن به ظهور رسیده است، و آن سه هزار و پانصد بیت است، و شروع در آن در مرشد آباد بنگاله و ختم آن در لکهنو اتّفاق افتاده است.
ششم: «رساله جواب مسائل مرشد آباد» است، و آن پانصد بیت است.
هفتم: «ربیع الأزهار» که در مسائل متفرّقه اصول فقه است، و در هنگامی که از مرشد آباد به سمت عظیم آباد می‌رفتم در کشتی تألیف شده است، و آن یکهزار و پانصد بیت است و هنوز ناتمام است.
هشتم: جزو اوّل کتاب «مخزن القوت شرح قوت لا یموت» که در فیض‌آباد در مدّت چهار ماه به وقوع آمده است، و آن دوازده هزار بیت است.
نهم: رساله «تحفة المحبّین» که در مراتب فضیلت حضرات ائمّه طاهرین علیهم السلام و اثبات خلافت بلا فصل حضرت امیر المؤمنین علیه
ص: 643
السلام نیز در فیض‌آباد نوشته شده است، و آن سه هزار و ششصد بیت است[1964].
دهم: «جواب مسائل فیض‌آباد»؛ و آن تقریبا یکهزار و سه‌صد[1965] بیت است.
یازدهم: «تاریخ نیک و بد ایّام»، که حسب الخواهش والده ماجده نوّاب[1966] آصف الدوله بهادر نیز در فیض‌آباد نوشته شده است، و آن سیصد بیت است.
دوازدهم: «تاریخ ولادت و وفات سادات اطهار علیهم السلام»، و آن نیز در فیض‌آباد به وقوع آمده است، و آن نیز سیصد بیت است.
سیزدهم: «تاریخ بغلی» مسمّی به «تحفة الإخوان» در احوال مشاهیر انبیا و خلفا و حضرات ائمه اطهار علیهم السلام، و غزوات حضرت امیر علیه السلام، و مطالب چند دیگر، و آن در دکهن نوشته شده است، تقریبا سه هزار بیت است.
چهاردهم: «عقد الجواهر الحسان» در جواب مسائل حیدرآباد دکهن، و آن یکهزار و ششصد بیت است.
پانزدهم: رساله «تنبیه الغافلین» که در بلده لکهنو تصنیف شده است، و آن یکهزار بیت است.
شانزدهم: رساله «کشف الریب و المین عن حکم صلاة الجمعة و العیدین» که در بلده عظیم آباد در هنگام بجا آوردن نماز جمعه و عیدین، در ده روز
ص: 644
تألیف شده است، و آن یکهزار و پانصد بیت است.
هفدهم: مجلّد اوّل همین کتاب است که مسمّی به «مرآت الأحوال» است که در اوان سیاحت هندوستان نوشته شده است، و آن ظاهرا پانزده هزار بیت خواهد شد.
هیجدهم: رساله «کشف الشبهه عن حکم المتعه» است، و آن تقریبا هزار بیت است، و عدد ابیات مجموع آنها نود و پنج هزار بیت است تقریبا، و الحمد للّه علی التوفیق[1967].

صورت اجازات این فقیر[1968]

اشاره

و دیگر بدانکه: اوّل عالمی که این فقیر را به اجازه خویش سرفراز[1969] و مشرف فرموده است و اغلب علوم فقهیه را بعد از والد ماجد- قدس اللّه روحه الشریف-، به خدمتش استفاده نموده‌ام، جناب فاضل عالم عامل، و مقدّس عابد زاهد کامل، وحید الدّهر و فرید العصر، المجتهد علی الإطلاق، و المشهور فضله فی جمیع الآفاق، جامع مکارم الأخلاق، استادی و من علیه فی العلوم النقلیّة استنادی، المؤیّد المسدّد المظفّر، الشیخ محمّد جعفر بن المرحوم الشیخ خضر النجفی- ادام اللّه فضله- است، و این صورت خطّ شریف آن جناب است.
ص: 645

صورت اجازه جناب شیخ محمّد جعفر نجفی دام ظله العالی[1970]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه الذی أبلی الأعذار و أرسل للبشری و الإنذار، الرسول المختار محمّدا و آله الأطهار صلّی اللّه علیهم ما أظلم لیل و أضاء نهار.
أما بعد: فإنّه لما انقطع الوحی من السماء و لم یکن الرجوع مشافهة إلی خاتم الانبیاء و عترته الأئمة الامناء و لم یبق مرجع إلّا إلی الأخبار أو القرآن الموقوف بیان مجملاته علی بیان الأئمة الأطهار، و قد تکثّرت الطبقات بیننا و بین الأئمة الهداة[1971]، و کانت الأخبار معنعنة، و کتب الأصحاب متواترة مبیّنة، اغنی ذلک فی هذا الباب عن الروایة متصلة بأولئک الأصحاب، لکنّه ممّا جرت به عادة العلماء و نسج علی منواله فحول الفضلاء الأجلّاء وضع الإجازة فی الروایة لتتصل العنعنة من البدایة إلی الغایة طلبا للتبرّک و المیمنة و إبقائا للسلسلة و لو إلی مائة[1972] الف سنة.
و لمّا کان ولدی و فلذة کبدی، المؤیّد المسدّد ثمرة العلماء الأعلام و خلف المجتهدین الفائقین علی کل الأنام، الکامل الاوحد، و العالم المفرد، مولانا
ص: 646
و ابن موالینا آقا احمد؛ ممن لم ینکر[1973] فضیلته و لا اهلیّته و قابلیّته؛ أجزت له ان یروی عنی جمیع ما أخذته عن شیخی و استادی، وحیدی الدهر و فریدی العصر، خاتمی المجتهدین، و رئیسی طائفة اهل الحق المبین، ذی الفضل الباهر، و المحلّ الزاهر، و أفضل الأوائل و الأواخر، استاد الکل فی الکلّ شیخنا و شیخ الجمیع آقا محمّد باقر، و ذی المقام البهیّ و الشرف العلیّ و الفخر الجلیّ، جامع الفضائل و الفواضل، من أذعنت لفضله الأواخر و الأوائل، شیخنا و استادنا السید محمّد مهدی الطباطبائی عن مشایخهما الکرام، حتّی یتّصل السند بامام عن امام عن سیّد الأنام، عن جبرئیل عن الملک العلّام من جمیع ما روی عن الأئمة الاطهار فی الکتب الاربعة المشهورة اشتهار الشمس فی رابعة النهار، من الکافی و الفقیه و التهذیب و الإستبصار، و ما روی فی غیرها من الکتب الإمامیة المشهورة نسبتها إلی العلماء ذوی المراتب العلیّة، و ما اشتملت علیه کتب الدعوات من دعاء أو أذکار أو طلسمات، و ما برزلی من تصانیف فی الفروع الفقهیّة[1974] أو الاصول الدینیّة[1975]، و الشرط علیه بأن یأخذ بجادّة الإحتیاط فی الروایة، و ألّا یعول إلّا علی کتاب مصحّح فی الغایة، و ألتمس منه ألّا ینسانی من الدعوات خصوصا فی أوقات الخلوات، و ان یجعلنی نصب العین فإنّی أحد الأبوین، و ان یلازم قراءة بعض الآیات، و إهداء بعض الأعمال الصالحات اذا بلغه عنّی خبر الممات، فإنّی قد قرب منّی الرحیل، و ما بقی من عمری غیر القلیل، و عن قریب أفد علی اللّه و لا قوّة إلّا باللّه، اللّهم إرحم من ترحّم علیّ،
ص: 647
و تلطّف علی من تلطّف علیّ، یا ارحم الراحمین! و کتبه بیده الأقل الأحقر المسمّی جعفر.

صورت اجازه جناب میر سید علی طباطبائی دام فضله[1976]

و دیگر: جناب مستطاب معلّی و مقدس القاب العالم المؤیّد من عند اللّه الملک الجبّار و المشتهر فی جمیع الأمصار اشتهار الشمس فی رابعة النّهار، ناشر آثار الأئمّة الأطهار علیهم صلوات الملک القهّار، السیّد السند و الرکن المعتمد، صاحب الفخر الجلیّ و المقام البهیّ، ابن عمّة و الدی الأمیر سید علی الطباطبائی- دام فضله- است، و این صورت خطّ شریف آن‌جناب است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه و کفی، و الصلاة علی عباده الّذین اصطفی، و بعد: فقد أجزته أیّده اللّه تعالی أیضا و وفّقه لمراضیه، و جعل له کلّ یوم خیرا من ماضیه ان یروی عنّی ما برز منّی من تألیفاتی و تصنیفاتی و رسائلی و ما سمعه مشافهة منّی، و کذلک کتب الأخبار و الآثار، لا سیّما کتب[1977] الأربعة- التی بلغت فی الإشتهار اشتهار الشمس فی رابعة النهار بحق- أسانید المعروفة المعلومة إلی المشایخ الثلاثة مشترطا علیه- أدام اللّه سبحانه توفیقه- ان لا یحید عن جادّة الإحتیاط فإنّه سبیل النّجاة، و[1978] ان لا ینسانی من صالح دعواته، فی لیله
ص: 648
و نهاره، و لا سیّما أعقاب و أدبار صلواته و مظانّ استجابة دعواته.
و کتب الجانی المتفقر إلی رحمة ربه الغنی علی ابن محمّد علی الطباطبائی، فی یوم الأربعین من السنّة السابعة عشر من المائة الثالثة بعد الألف من الهجرة النبویة، علی صاحبها الآف صلاة و تحیّة، و کان ذلک فی کربلاء المشرّفة علی مشرفها الصلوات المتکاثرة و التسلیمات المتتالیة.

صورت اجازه جناب سید محسن بغدادی دام فضله[1979]

و دیگر: جناب سلالة الأطیاب عالم محقّق، و فاضل مدقّق ابو ذر العصر، و سلمان الدهر، فرید الدوران، و مجتهد العصر و الزمان، الّذی اذعن لفضله و زهده و ورعه المؤآلف و المخالف، السید الممتحن جناب السیّد محسن بن السیّد حسن الحسینی البغدادی- ادام اللّه فضله- است، مصنّف «شرح وافیة الاصول»، و کتاب «المحصول» و غیرهما من الکتب و الرسایل، و این صورت خطّ شریف آن جناب است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه[1980] علی محمّد و آله الطاهرین، و بعد فقد استجاز منّی، الولد الأمجد، الموفّق المؤیّد، الآقا احمد- حرسه اللّه بعینه التی لا تنام- و هو أهل للإجازة و حفظ الأمانة، فأجزت له روایة هذه الأخبار، التی علیها المدار، فی هذه الجوامع الأربع، عن اربابها الثلاثة- رضوان اللّه
ص: 649
علیهم- من النسخ الصحیحة نفعه اللّه بها و جعله خلیفة جده و أبیه- قدس اللّه روحهما- و أحسن خلافته علیه و علی إخوته، حفظهم اللّه جمیعا، و ألتمس منه صالح الدعاء، و لا قوّة[1981] الّا باللّه.
و کتبه الأقل محسن بن الحسن الحسینی فی أواخر الشهر المذکور من السنة المذکورة، و الحمد للّه أوّلا و آخرا و صلّی اللّه علی محمّد و آله.

صورت اجازه جناب میرزا ابو القاسم جاپلاقی[1982] دام ظلّه[1983]

و دیگر: جناب مستطاب فضایل مآب مقدس و مهذّب أخلاق، مرجع الأفاضل، و معدن الفواضل، کاشف علوم الأواخر و الأوائل، جامع المعقول و المنقول و حاوی الفروع و الاصول، عمدة المحقّقین، و زبدة المدقّقین و نخبة المجتهدین موضح احکام سیّد المرسلین- صلوات اللّه علیه و آله اجمعین- مصنّف کتاب «قوانین الاصول» و «غنائم الأیّام» و «مرشد العوام» و غیرها من الکتب و الرسائل، أعنی المولی الأوّلیّ، و الفاضل الألمعیّ المیرزا ابو القاسم الجاپلاقی- أدام اللّه فضله- است[1984] و این صورت خطّ شریف آن‌جناب است:
ص: 650
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه و کفی و الصّلاة و السلام علی عباده الّذین اصطفی.
اما بعد: فقد استجازنی تأسّیا بسلفنا الصالحین الولد الأعزّ الأمجد، العالم العامل الفاضل، ذو الفهم السلیم النقّاد، و الطبع المستقیم الوقّاد، المؤیّد المسدّد، الآقا احمد بن المولی الأعظم، و الحبر الأفخم، العلّامة العلم، الأفضل الأکمل الأکرم، الآقا محمّد علی- قدس اللّه روحه الزکیّة، و حشره مع الأئمة الطاهرة المرضیّة- فاستجزت[1985] اللّه و أجزت له ان یروی عنّی کلّما صحّت لی روایته و جازت لی اجازته؛ بأسانیدی المتّصلة إلی مؤلّفی أصحابنا- رضوان اللّه علیهم اجمعین- الّتی تشرّفت بها من إجازة جماعة من مشایخی العظام- قدّس اللّه أرواحهم- بضیق الوقت عن ذکرها فنقتصر بذکر واحد منها و هو ما أجازنی به شیخنا الفقیه النبیه المحدّث البارع الورع، العالم العامل بل الأعلم الأفضل الأکمل، الصفیّ الوفیّ التقیّ النقیّ، الشیخ محمّد مهدی الفتونی النجفی، عن شیخه رئیس المحدثین[1986] فی عصره، المولی أبی الحسن الشریف العاملی النجفی، عن شیخه غوّاص بحار الأنوار و خادم اخبار الأئمة الأطهار، خاتمة الفقهاء و المحدّثین[1987]، و ناشر علوم الائمة المحدثین، الأعلم الأفضل الأکمل، البحر الزاخر و السحاب الماطر الهامر و الدرّ الفاخر و البدر الزاهر، مولانا محمّد باقر المجلسی، عن والده الورع البارع العلّامة، زبدة العارفین و قدوة المتّقین، مولانا محمّد تقی عن شیخ الإسلام و المسلمین، بهاء الحق و الملّة و الدین محمّد
ص: 651
العاملی، عن والده الفقیه النبیه، الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی عن شیخه افضل المتأخرین وافقه الفقهاء المتبحّرین، الذی یقصر عن بیان فضله الالفاظ و المعانی، زین الملّة و الدّین، الشهیر بالشهید الثانی- قدس اللّه تربتهم الزکیة- إلی آخر ما هو مذکور فی الإجازات المشهورة المعروفة لشیخنا البهائی، فلیرو عنّی جمیع مؤلّفات أصحابنا من الأدعیة و الأخبار، و الفقه و الکلام، و جمیع العلوم الشرعیّة، مراعیا بشرایط الروایة، طالبا أقصی مدارج الإحتیاط و الدرایة، داعیا لی و لمشایخی فی مظان الإجابة و مآن الإستجابة، و کتبه بیمناه الداثرة الوازرة ابو القاسم بن الحسن، نزیل دار الإیمان قم، حامدا مصلّیا مسلّما فی لیلة الثامن [و] عشرین من شهر ذی الحجة الحرام، من عام ألف و مائتین و سبع عشرة.